دلتنگ توأم پدر
و قطره قطره ي اشكم..
دانه دانه پرنده هايي است
كه از قفس دلم
رها ميشوند
چيزي در درونم
فرو ميريزد
خالي ميشوم
شور ميگيرم
مست ميشوم
عشق مينوشم
و در نزديك ترين دورِ همينجا
همين جا
در حصار بي قراري هاي هرروزم
تو را نفس ميكشم