کوچ از قتلگاه
ای نور چشم و طاقت جان،ای برادرم
بنگر چگونه بی تو از این دشت می روم
از ظلم و جور و کین عدو دل شکسته ام
از روزگار بی تو پریشان و خسته ام
بعد از تو روزگار عجب تیره گشته است
غم بر خیام سوخته ام چیره گشته است
بعد از تو روبهان زمان گشته اند شیر
بر کوفیان بنات پیمبر شدند اسیر
بی تو نشسته بر دل آیینه ها عطش
حالت چگونه است در این دشت با عطش
آمد به خیمه آب روان گر چه دیر شد
از محنت تو خواهر غمدیده پیر شد
بس بی مروتند اخا دشمنان تو
از هرم آفتاب و عطش سوخت جان تو
ممکن نشد که دفن نمایم ترا اخا
فرصت نشد که بهر تو برپا کنم عزا
ای داغدار با لب عطشان چه می کنی
با زخم های نیزه و پیکان چه می کنی
ای پادشاه بی سر و ای نعش بی کفن
من می روم تراست ولی کربلا وطن
بی تو روم چگونه از این دشت پر محن
دل کندن از تو رفتن جانست از بدن
دلخسته ام به زینب نالان توان بده
پشت سر مسافر کوفه اذان بده
شام است روزگار من و می روم به شام
تا عهد نا تمام تو آنجا شود تمام
معذور دار نعش تو را برنداشتم
جز اشک بهر زخم تو مرهم نداشتم
ای فدیه عظیم دل و جان فدای تو
جانم فدای غربت بی انتهای تو
باید چو ابر بر تن بی سر ببارمت
وقت سفر شده بخدا می سپارمت
سرمست گشته عالم امکان ز بوی تو
عمریست بوده ام همه مدهوش روی تو
#مدهوش
#محمد_هوشمند
https://eitaa.com/Maddahankhomein