اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ترکیببند میلاد حضرت زینب سلام اللّه علیها
شانه کردیم مویِ باران را
فتح کردیم کوهساران را
دانه دانه از آسمان چیدیم
دُرِّ کامِ نقابداران را
همقدم با ستاره تابیدیم
همنفس با بنفشه خندیدیم
در نگاهِ مقرّبان دیدیم
سورهیِ ابتکارِ قرآن را
کوثری از تبارِ کوثر و نور
سورهای از کتابِ ساغر و شور
جلوهای از شکوهِ وادیِ طور
هدیه دادیم هر دو مژگان را
چَشم گفتیم و چشم را بستیم
پر زدیم و به عرش پیوستیم
جز خداوند از همه رَستیم
درک کردیم اوجِ انسان را
آفتابِ عجیبِ گهواره
کرده خورشید مست و آواره
هاجر و مریم آسیه ساره
خیره دیدند روحِ ایمان را
گوهرِ عفّت و وقار آمد
زینتِ شیرِ کردگار آمد
سفرهیِ عشق غرقِ نعمت شد
مژده یاران که یارِ یار آمد
مَحرمِ روزهایِ تنهایی
همدمِ آن دمِ مسیحایی
بی معلّم تو عالمه شدهای
بدلِ بی بدیلِ زهرایی
قابی از خلق و خویِ فاطمهای
ناطقه هستی و مُفهِّمهای
خواهرِ تکسوارِ علقمهای
منظرِ بینظیرِ زهرایی
بند بندِ وجودِ توست حسین
همهیِ تار و پودِ توست حسین
هست و بود و نبودِ توست حسین
یارِ بییاوریِ زهرایی
ذکرِ تو لاٰ اِلٰهَ اِلَّا اللّه
منطقت منطقِ ولیُّاللّه
عاشقِ عشقِ نابِ ثاراللّه
سِرِّ زهرا سفیرِ زهرایی
در حجابت حجاب پیدا شد
پیشِ صبرِ تو صبر رسوا شد
کربلا با حضورت اِحیا شد
شیربانو زِ شیرِ زهرایی
صولتَت حیدریست ای بانو
صورتت مادریست چون بانو
در کلاسِ وفا و ایثارت
زد علمدارِ کربلا زانو
مونسِ همدمِ بیابانی
نگرانِ نگار و بارانی
نگرانِ سیاهی و سایه
مات و مبهوتِ تیر و مهمانی
میزبانی که تیغِ خونریزش
نیزه و تیر و خنجرِ تیزش
دلِ از قهر و کینه لبریزش
همه را کرده نذرِ قربانی
سرنوشتی عجیب و گُنگ و غریب
آن بیابان و بویِ دلخوشِ سیب
وَ همان ماجرایِ شَیبِ خضیب
آتش و خیمهگاه و حیرانی
کربلایی مکمّلِ عرفات
دستهایی کنارِ شطِّ فرات
وعدهیِ مادری به طفلِ قُماط
عطشِ کودک و پریشانی
در قِبالِ سری حکومتِ ری
سفری زیرِ سایهیِ سرِ نِی
حرفِ ناموسِ حقّ وُ مجلسِ مِی
خیزران رویِ کام و دندانی
اَلسّلام ای صبورِ دشتِ بلا
بانویِ شامِ غصّهها و بلا
عمّهیِ غم کشیدهیِ سادات
خواهرِ سر جدایِ کربوبلا
صاحبُالعصر عمّه منتظر است
جلوهیِ نصر عمّه منتظر است
آفتابِ نهان طلوعی کُن
پس بزن ابر عمّه منتظر است
مالکِ دل به دل نظر اَفکن
این نقاب از رویِ قمر افکن
ظلم و ظالم به دردسر افکن
به لبم صبر عمّه منتظر است
چشم بر راهِ توست گهواره
گوشِ زخمی و خونی و پاره
کاروانی اسیر و آواره
در غلِ گَبر عمّه منتظر است
گوشهای از خرابه دخترِ شاه
دوخته چشمِ تارِ خود بر راه
جایِ بابا بیا به سویش آه
سورهیِ فجر عمّه منتظر است
تو بیا تا بهار جلوه کند
یاسِ پرپر شده شکوفه کند
بخت رویی به سمتِ کوچه کند
نبش کُن قبر عمّه منتظر است
میرسی میرسد بهار آقا
رَجزت لاٰ اِلٰهَ اِلَّا اللّه
در مدینه به دست میگیری
بیرقِ یا علی ولی اللّه
#حسین_ایمانی
http://eitaa.com/Maddahankhomein