غزل مصیبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ای شمع بستری که به قلبم چکیده ای سوسو مزن که بر شب دردم سپیده ای حرف از کفن مزن ز کفم هستی ام مگیر باور نمیکنم تو هم از من بریده ای با طرز راه رفتنت از پا نشسته ام ای سر بلندِ عرش ، چرا قد خمیده ای چشمان توست روزنه های امید من بگشای دیده بی کسی ام را که دیده ای حتی نسیم بر رخ حَورا گذاشت رد انسیه ام کشیده چه ها از کشیده ای در حیرتم که با تن درهم شکسته ات در کوچه با چه حال به سویم دویده ای با پهلوی شکسته و با صورتی کبود تنها تو آبروی علی را خریده ای وقتی که دست و گردن من در طناب بود تنها به یاری ام تو به مسجد رسیده ای «حسین رئوفی» https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9