غزل مرثیه ای از قدیم ای یتیمان جگر سوخته کو یاورتان آن که بگذاشته مرهم به دل مضطرتان دست ماتم به سر و سینه زنید از این غم که فتاده دگر از پای نوازشگرتان مستمندان به سوی خانه ی مولا آیید تا ببینید چرا نامده نان آورتان سفره ی نان شما باز تهی خواهد ماند کم شده سایه ی نان آورتان از سرتان تا نبیند به جنان فاطمه زخم سر او مرهم آرید بر این زخم ز چشم ترتان این عجب نیست اگر در غم جانسوز علی همچو «یاسر» شرر شعله شود پیکرتان . . . . . . . . محمود تاری «یاسر» @Maddahankhomein