آئينه ی مهتاب
----------
علی ای دستگیر مستمندان
دوای جسم و روح دردمندان
کسی ای نور پاک حی قَیُّوم
ندیده پیشوایی چون تو مظلوم
امامی که فلک شد جرعه نوشش
به شبها می کشد خرما به دوشش
کجا مانند تو باشد امیری
که در شب می برد نان فقیری
علی نان تا سحر ایثار می کرد
خود از خون جگر افطار می کرد
اگر در سفره نانی در میان داشت
برای مستمند ناتوان داشت
طریق درد را پیمود مولا
ز خاری که به چشمش بود مولا
به چشمش دانه های اشک دُرّ شد
ز غم های دل او چاه پُر شد
علی آیینه ی مهتاب را شُست
علی با خون سر محراب را شُست
عجب دارم ز داغ امشب او
که آهی بر نیامد از لب او
از آن رو بر نیامد های و هویش
که بسته استخوان راه گلویش
علی نه ، این که از دل تاب می برد
عدالت بود و در خون غوطه می خورد
00
طبیب امشب توانی در علی نیست
امید زنده ماندن بر علی نیست
علی را نخل جان بی بار و برگ است
دوای درد او در دست مرگ است
دلش از شوق حق پیوسته می زد
نفس در سینه اش آهسته می زد
دل زینب ز ماتم خسته گردد
کتاب عمر مولا بسته گردد
00
بنالید ای یتیمان از غم امشب
کفن آرید جای مَرهَم امشب
شما را رخت غم تنپوش گردید
چراغ بزمتان خاموش گردید
گلی کآیینه ی گلخانه ها بود
به روی شانه ی پروانه ها بود
گل چشم حسن غرق گلاب است
تراب امشب خجل از بوتراب است
چو خاک از داغ حیدر خون به دل شد
ز اشک زینب و کلثوم گِل شد
حسین از داغ مولا خون جگر گشت
رخ نورانی اش از اشک تر گشت
تمام شاخ و برگ یاس می سوخت
ز هجران پدر عبّاس می سوخت
محمود تاری "یاسر"
@Maddahankhomein