شب جمعه،شب ارباب امان از آن زمان که قاتلان ترا سنان زدند بزیرِ دست و پای خود، به هر چه دست‌شان زدند به جرمِ زادۀ علی شدن، به هر چه داشتند ز پا گرفته تا به سر، هر آنچه در توان زدند تنت بزیر سمِ اسب‌ها که لِه شد، عاقبت سرِ ترا به نیزه ها، به پیشِ بانوان زدند عجیب بود، اینکه غارتِ تنت مباح شد عجیب تر از آن، لگد به جسمِ نیمه جان زدند نه رحم در دلِ کسی، نه در وجودشان شرف بدونِ وقفه سنگها، به خیمه ی زنان زدند حجابها دریده شد، نقاب‌ها کشیده شد پس از هجوم بر زنان، لگد به کودکان زدند حرم که حرمتی نداشت، حریم عزتی نداشت از آن زمان، که شعله بر حریمِ عرشیان زدند چه جسم هاست بر زمین، چه دست‌ها به آسمان خدا گواه دشمنان، شرر به آسمان زدند به پیشِ چشمِ فاطمه، سر از تنت بریده اند که خنجرِ عناد را، به حجتِ زمان زدند گرفته بود، گیسوی سرِ بریده را بدست که ناگهان سر ترا، به نیزه کوفیان زدند غروب بود و پشته ها، ز کشته های تشنه لب به صوتِ آتشینِ خود، شراره بر اذان زدند بساطِ شامِ غربتِ حرم، فراهم است و بعد صلا به غارتِ حرم، به حکمِ قاتلان زدند نه مانده بود معجری، نه مانده بود زیوری میانِ گریه خنده بر، تمامِ دختران زدند بزیرِ بوته ها یکی یکی، پناه برده اند یتیم های فاطمه، که سر به بیکران زدند به دامنی ‌که شعله از شرارشان فتاده بود چه سخت لحظه ی فرار، ضربه بی امان زدند ✍حاج محمودژولیده @Maddahankhomein