در آرزوی وصل یار می رود ماه ، تو ای ماهِ شب تار بیا ای رخت روشنی دیده ی بیدار بیا می رود ماه ، تو ای ماه مرو از چشمم مثل خورشید تو ای ماهِ شب تار بیا می رود ماه ولیکن تو مرو از برِ ما از تو داریم تمنّا مرو ای یار ، بیا دل ما پُر شده از جوشش زنگار گناه می برد از دل ما عشق تو زنگار بیا در گذر از گنه بنده ی آلوده ی خویش لحظه ای در بر این عبد گنهکار بیا ماه پر فیض صیام آمده آخر مولا ما هنوز اوّل راهیم و گرفتار بیا از شب اوّل ماه آمده بودیم ای دوست بهر دیدار رخت ، ای گل گلزار بیا غمِ بسیار به دل آمده مولا نظری ما نداریم بجز لطف تو غمخوار بیا بر لب منتظرانت همه یَابْنَ الْحَسن است ما و این ناله و این خواهش بسیار بیا لایق فیض حضور تو نباشیم ولی دست منّت به سر ما همه بگذار بیا به تماشای رخت آمده ایم این همه راه یوسف مصرِ بقا بر سر بازار بیا شب آخر شد و دل با غم مادر خون است ای که داری ز غمش دیده ی خونبار بیا پشت در ناله ی زهراست اگر می آید ای دلت غرقِ به خون چون دل مسمار بیا ای نظر دوخته بر علقمه در کرب و بلا می چکد اشک تو بر دست علمدار ، بیا دارد از هجر تو «یاسر» به لبش نغمه وصل ای وَلیُّ اله و ای حجّتِ دادار بیا محمود تاری «یاسر» https://eitaa.com/Maddahankhomein