زائرخوشبخت
هر که راهی به سر ملک خراسان ببرد
عاقبت راه به سرچشمه ی باران ببرد
مثل گلهای دم صبح ضریحش شود و
صبح هر روز دل از قمصر کاشان ببرد
زعفران جای خودش زائر خوشبخت آنکه
وا کند سفره ی دل از حرمش نان ببرد
وعده داده به سه جا در طمع دیدن او
دست بوس اجلم از تن من جان ببرد
مُرده از شوق وصالش کفنش پاره کند
زنده دستش طرف چاک گریبان ببرد
زائری از حرمش بی مدد جبراییل
ره به معراج از آن گوشه ی ایوان ببرد
سر خوش از واشدن هر گره زلف شود
باد تا پنجه در آن زلف پریشان ببرد
کهنه فرش حرمش را سر بازار برند
هم دل از تاجر و هم فرش سلیمان ببرد
گر چه بر گنبد او صبح بتابد خورشید
مثل این است که او زیره به کرمان ببرد
زائری خواست به او تا سر وسامان بدهد
زائری خواست از او تا سرو سامان ببرد
حرمش عین ثواب است ؛محال است محال
به حرم آمده همراه خود عصیان ببرد
من که دعبل نشدم "قنبر" کویش نشدم
باید این شعرِ مرا آه به پایان ببرد
#مهدی_قنبری_نوشابادی
#قنبر #خیمه_سوخته
https://eitaa.com/Maddahankhomein