السلام علی قلب زینب الصبور «چکیده‌ی پنج تن» با اذن من سحرها، سر میزند سپیده رزق جهان به لطف، بابای من رسیده احمد،علی،حسینم ؛ زهرا و مجتبایم! من زینبم که هستم از «پنج تن» ، چکیده آن زینبی که از پا یک لحظه هم نیفتاد با اینکه کوه غم را بر جان خود خریده بردند بین انظار، من را که قبل از اینها یک بار سایه‌ام را همسایه هم ندیده دنیا و خواری‌اش را، پیش خدا همین بس که مثل ابن سعدی، صوت مرا شنیده... با گریه در خیالم پرسیدم از حسینم داری خبر که زینب بی تو چه‌ها کشیده!؟ از اسب، دختر تو خیلی بدش میاید از لحظه‌ای که فهمید،بر سینه‌ات دویده پایین بیایی ای کاش، از نیزه ماه زینب! تا بوسه ها زنم بر آن حنجر بریده @Maddahankhomein