غزل وهمِ ما می‌افکند در پای ما زنجیر را آتشِ تصویر، آتش می‌زند تصویر را این که طفلی یا مسافر یا اسیر تشنگی بستگی دارد چه می‌بینی تو لفظِ شیر را حرف‌ بسیار است اما پیشِ آن چشمِ سیاه خامشی در سرمه‌ می‌غلطاند این تقریر را می‌رسد روزی که زیرِ خاک عشاقِ جوان جشن می‌گیرند مرگِ آسمانِ پیر را ترسم از چشمم بی‌افتد جنت الفردوس تو پس نمی‌خواهم ببینم وادیِ کشمیر را نخلِ بی‌باری ندارد جای در باغِ دلم کس نخواهد دید از من آهِ بی‌تأثیر را شک ندارم دیده مجنونِ زمان را هر کسی در خیابان دیده شخصی با خودش درگیر را دست اگر دستِ علی باشد و تیغش ذوالفقار حس نخواهد کرد مرحب ضربت شمشیر را شهریاران می‌روند آخر به استقبال مرگ هر هدف یک روز می‌بوسد گلویِ تیر را احمد شهریار https://eitaa.com/Maddahankhomein