زینب و دیگر دختران و زنان حرم، مانع بودند برای بهمیدانرفـتنِ علی. یکی کمربندش را گرفتهبود، یکی به ردایش آویختهبود، یکی دست در گردنش انداختهبود، یکی پاهایش را در بغل گرفتهبود و او با این همه بند عاطـفه بر دست و پا و ردا و گردن و کمر و شانه و دل، چگونه میتوانست راهیِ میدان شود؟
این بود که حسـین کار را با یککلام یکسـره کرد و آب پاکی را بر دستهای لرزان زینب و دیگران ریخت:
رهایش کنید عزیزانم! که او آمیـخته به خدا شدهاست، به مقام فـنا رسیدهاست و به امتـزاج با پروردگار خویش درآمدهاست. از الان او را کشـتهی عـشـق خدا ببینید. او را پرپر شده، به خون آغشـته، زخم بر بدن نشـسته و به معـبود پیوسـته بدانید...
او این را گفت و دستهای لرزان دختران و زنان فرو افتاد و صیحهی زینب به آسـمان رفت و دلها شکسـتهشد و رویها خراشـیدهشد و مویها پریشان و چشمها گریان و جانها آشـفته و نگاهها حیران.
📖 پـدر، عـشـق و پـسـر
✍🏼 سیّدمهدی شجاعی
#السلامعلیکیاصاحبالزمان
#السلامعلیکیااباعبدالله
#السلامعلیکیاعلیبنالحسین