#آقای_جلف_من
قسمت۱۴۷
نگاش کردم ... اندفعه زل زدم توچشماش ... چشمای براقش
ماهان _ همه می دونن ... نترس ... االن همه می دونن چخبره ... تولد ماکان بهونه
بوده
در اصل مجلس خاستگاری بنده بوده ... !
ناباور خندیدم و سرمو از خجالت انداختم پایین ... خدایا شکرت !
***********
یه هفته از رفتن ماهان به کربال می گذره ... هرروز بهم زنگ می زنه ... دیوونست و
منم دیوونه
کرده ... مامان و بابا کامال راضین ... ستاره خانوم و عمو سیامک راضی تر ... همه
راضین ... منم
همین طور ... باهانیه درمیون گذاشتم ... انقدر تعجب کرده بود که تا یه ساعت فقط
می گفت نـــــــه !
فقط خیلی ناراحت شد که زن داداشش نشدم ... حسام خیلی آقاوارنه رفتار کرد و به
نظر منفی من احترام
گذاشت ... قراره وقتی ماهان برگشت عقد کنیم ... انقدر خوشحالم که نگو ...
مهرشاد چند وقتی توهمه ... انتظار
نداشت که منم ازدواج کنم ... دوست دارم یه زن ایده عال بشم براش ... نمی خوام
کمی از من ببینه ... این یه
هفته فقط به کلی ازسایتای روانشناسی سر زدم
امشب قراره ماهان برگرده و منم دل تو دلم نیست ... مامان خیلی باهام مهربون
شده
از صبح جلوی آیینم و لباس انتخاب می کنم ... آخر سرم مانتو صورتیم و برداشتم و
پوشیدم
و شلوار مشکی شیکم ... روسری ساتن مشکی رو هم سرم کردم ... ماهان گفت که
عاشق لبنانی
بستنامه ... لبنانی بستمش و لبخندی به خودم توآیینه زدم ... ریمل زدم و با برق لب
!
از خودم راضی بودم ... وای خدا دلم از خوشحالی داره پیچ می خوره !
در اتاقم زده شد و بلند گفتم :
من _ اومــــــــــــــــدم
از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین ... همه منتظر بودن ... ستاره خانوم مدام قربون
صدقم می رفت
محیا ومارال هم بالبخند نگام می کردن ... همه خوشحال بودن ... به جز مهرشاد ...
اخماش تو هم بود
بهتره یکم با خودش خلوت کنه !
_ پرواز 498 از عراق به تهران روی زمین نشست !
به اون ور شیشه زل زده بودم و منتظرش بودم ... بادیدنش و اون تیپش آن چنان
دلم لرزید که
نزدیک بود غش کنم ... لباس مشکی پوشیده بود و چپیه سبزو مشکی انداخته بود
دور گردنش
موهاش و داده بود باال و ته ریش خوشگلش دلم وحسابی می لرزوند ... !
مارال _ اومـــــــــــــد ... داداشم اومد ...
و دویید به سمتش ... محکم خودش و پرت کرد توبغل ماهان و چلوندش ... ماهانم
بااون لبخنداش
و چال خوشگلش فقط بادل من بازی می کرد ... همه حسابی بغلش کردن و چلوندش
حتی مهرشاد !
نوبت من رسید ... بغض کردم ... بالبخند اومد جلو و گفت :
ماهان _ بالخره اومدم بانوی من
ادامه دارد