هدایت شده از مهدی عطایی
🌹کرامتی از سیدالشهید از یکی از زائران امامزاده جعفر (ع) که در دفتر امامزاده مورخ 5 اردیبهشت 96 از آن پرده برداشت. 🌸 33 ساله هستم. از اتباع افغانی. حدود 8 سال در پیشوا زندگی میکردم. و اکنون چند سالیست که در محله حصارک ورامین زندگی میکنم. از قدیم و از هنگامی که بچه بودم با این امامزاده آشنا بودم. پدرم را در کودکی از دست دادم. او در جنگ بین شیعه و سنی در یکی از ولایتهای افغانستان شهید🌷 شد و ما بعد به همراه مادرم به ایران آمدیم. همیشه به امامزاده می آمدیم. و این حرم پناه ما بود. و هنوز هم هست. 💚 اما داستان عنایت امامزاده این بود : از دو سال پیش دچار سردرد شدیدی شدم. شبها مخصوصا اواخر ، به حدی سر درد داشتم که تا صبح دیگر خوابم نمی برد. داروها بر من اثر نمی کرد. و تشخیص پزشکان هم اختلاف داشت. برخی می گفتند از عفونت در سر است. بعضی حرفهای دیگر و ... اما هیچکدام درد را تشخیص نمی دادند چرا که ماهها این درد به سراغ من می آمد و من هم فقط تنها چاره خود را تلاش برای مداوای خود می دانستم. و صبر در برابر این درد سخت وشدید تا اینکه در ماه رمضان من که اصلا توان روزه گرفتن نداشتم به همراه همسرم تصمیم گرفتیم بجای دکترها این بار به سراغ همان یار درد آشنا برویم. لذا در شب 27 ماه مبارک رمضان دو سال پیش به قصد زیارت و توسل به حضرت وارد امامزاده شدیم. و تا حدود سحر هم ماندیم. 🌻وقتی که از حرم به خانه رفتم بسیار متعجب شدم که گویا درد سرم کم شده است. کمی استراحت کردم تا صبح فرا رسید. وقتی صبح از خواب بیدار شدم ، احساس کردم دیگر دردی در سرم نیست. هر چه ساعت می گذشت دیگر اثری از آن درد شدید نبود و لحظه به لحظه احساس آرامش می کردم. حتی به حدی عنایت امامزاده کار خود را کرده بود که فردای همان روز قدرت گرفتن روزه را داشتم. و الحمدلله تا به امروز دیگر اثری از آن درد در وجود خودم نمی بینم. خدا را شکر. 🕌 همین عنایت و کرامت امامزاده باعث شد که امسال (اردیبهشت 96) هم اتفاقی خوشایند دیگر در زندگی مشترک مان بیفتد. فرزند کوچکم که 10 ماهه است ، به تازگی گریه های شدیدی میکرد. یعنی از حد عادی گریه های نوزاد بیشتر شده بود و آرامش را از ما گرفته بود. باز هم به سراغ متخصصصان متعددی رفتیم و انواع آزمایشات را بر روی او انجام دادند ولی هیچ جوابی نگرفتیم. و این طفل معصوم به حدی گریه می کرد که ما می ترسیدیم مبادا تلف بشود. و هر پدر ومادری این استرس را در طول زندگیشان تجربه کرده اند. تا اینکه یکی از دوستان در چند روز گذشته آدرس یک متخصص دیگر را در تهران به ما داد. اما چون ساعتی از شب گذشته بود و دیگر فرصت رفتن به مطب نبود. به همسرم گفتم که حال که نمی توانیم به مطب دکتر برویم ؛ پس بیا و به زیارت امامزاده جعفر (ع) برویم. وقتی وارد صحن و سرا و شبستان امامزاده شدیم ، متوجه شدیم که آن شب ، شب شهادت پدر امامزاده یعنی حضرت امام موسی بن جعفر (ع) است.🌖 جمعیتی زیاد مشغول گوش دادن به سخنان منبری بودند . ما هم تصمیم گرفتیم که تا پایان مراسم بمانیم. ماندیم و روضه که تمام شد و بعد از توسل به امامزاده و پدر بزرگوارشان که فرزند نوزادمان را شفا دهند ، به خانه برگشتیم و باز هم حیرت زده شدیم آن گاه که دیدیم بالاخره بعد از چند ماه این بچه براحتی خوابید. و این آرامش مبارک در شبهای بعد هم تکرار شد و عنایت امامزاده و سایه معنوی او را بار دیگر بر سر خود درک کردیم. این شد که دیگر به سراغ هیچ دکتر نرفتیم چرا که دکتر واقعی فرزندمان را شفا داد. * از او سوال کردیم اگر بخواهی یک جمله به امامزاده بگویی ، چه می گویی؟ جواب او فقط بُغضی همراه با سکوت بود ...😔