🌹 (حجاب من)😍 سرمو محکم تکون دادم و بهش نهیب زدم. این امکان ندارهطاها_ نازنین جان بسه دیگه. برای زینب خوب نیست زیاد بخنده نازنین هم از حرکت ایستاد و آروم به سمت اتاقی که نوار قلب میگیرن رفت در زد اومدن درو باز کردن ویلچرو حرکت داد داخل اتاق ما هم رفتیم داخل کنار ایستادیم نازنین زینبو برد پشت پرده که گوشه ی سمت چپ اتاق بود دوتا پرستار زن و یه مرد داخل اتاق بودن . . زینب نازنین منو آورد پشت پرده ای که تو اتاق نصب شده بود رو تخت نشوندم و کمک کرد آماده شم نازنین_ خانم پرستار؟ میشه بیاین؟ آماده شد پرستار_ اومدم پرستار اومد و شروع کرد به گرفتن نوار قلب تموم شد. گیره هارو کند منم لباسمو درست کردم باز هم نازنین کمک کرد از رو تخت اومدم پایین بعد آروم از پشت پرده اومدیم بیرون و نشستم رو ویلچر طاها و محمدو دیدم که گوشه ی اتاق ایستادن راستش ازشون خجالت کشیدم مثال قرار بود امروز بهمون خوش بگذره من باعث شدم روزشون خراب بشه دمغ شدم و از خجالت سرمو انداختم پایین. اخه من چرا اینقدر بدم خدا جون طاها_ نازنین نوار قلبو بده ببینم گرفتو نگاهش کرد طاها_ خب خب نوار قلبت که عالیه باید ببینیم اکو چی میگه چیزی نگفتم طاها_ خوبی آجی؟ صداش نگران بود. سرمو بلند کردم یه لبخند مصنوعی زدم _ خوبم طاها_ مطمئن؟ اخه خیلی دمغی _ مطمئنه مطمئن. از شماهم بهترم وارد اتاق اکو شدیم البته فقط خودم رفتم تو حتی نزاشتم نازنین بیاد اونا داخل اتاق بیرونی موندن من رفتم تو یه اتاق دیگه اکو هم تموم شد. تا حالا اکو نداده بودم این اولین بار بود اوندفعه که طاها گفت برم اکو تصمیمشو داشتم ولی وقت نکرده بودم که امروز یهو این اتفاق افتاد ولی خیلی جالب بود صدای قلب خودمو میشنیدم از اتاق اومدم بیرون که نازنین سریع اومد پیشم خواست دستمو بگیره کمکم کنه که مانع شدم _ خودم میام به قلم : zeinab.z ادامه دارد....