– 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۵۳
دستتون درد نکنه، مامان گفته زودبرگردم.
از چهره اش معلوم بود که اصال راضی نیست به این برگشت،
برای همین مکثی کردو گفت :
–پس حداقل سر راه یه آب میوه ایی چیزی بخوریم.
مکثی کردم و گفتم:
–میشه بمونه واسه یه وقت دیگه؟
نگاه مشکوک آمیخته با تعجبی به صورتم انداخت و گفت :
–رنگتون یه کم پریده به نظر میرسه... بعد مکثی کردو
بااخم گفت :
–نکنه روزه اید؟
وقتی سکوتم رادید، ماشین راکنار خیابان کشیدو ترمز کردو
با تعجب نگاهم کردو گفت:
– خدای من! شما روزه بودیدو من اینقدر اذیتتون کردم؟
سرش را گذاشت روی فرمان وناله کرد :
–خدامن رو ببخشه.
عذاب وجدان گرفتم و با دست پاچگی گفتم :
–باور کنید من خیلی هم بهم خوش گذشت. اصال زمان رو
نفهمیدم. اگه می خواستم تو خونه باشم اذیت می شدم،
امدم بیرون اصال نقهمیدم چطوری گذشت .
سرش را از روی فرمان بلند کرد و گفت:
–برای رهایی از این عذاب وجدان باید قبول کنید که افطار
مهمون من باشید تا تو ثواب روزتون هم شریک شم، وگرنه
خودم رو نمی بخشم که اینقدر سرپا نگهتون داشتم و زبون
روزه اذیتتون کردم.
سرم را پایین انداختم و گفتم :
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼