🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۶۹
می دونی راحیل، چیزی که من تو این عمر کوتاهم متوجه شدم
تو هر کاری بخصوص ازدواج باید خدا رو درنظر بگیری وگرنه
خودت آسیب می بینی.
بیشتر وقتها عامل بدبختیمون خودمون هستیم ولی هی می
شینیم می گیم خدایا چرا.
سرم را به عالمت تایید حرف هایش تکان دادم و زیر لب
گفتم: عمل کردن بهشون خیلی سخته.
همانطور که بلند میشد گفت :
–اگه سخت نبود که الان اوضاع ما این نبود.
با دوتا قرآن برگشت و یکیش را طرفم گرفت وگفت:
–دوپین کن بعد بریم.
قرآن را گرفتم و بوسیدم و شروع کردم به خواندن.
گوشیام زنگ خورد، مامان بود نگران شده بود. یادم رفته
بود خبر بدهم. سوگند از حرف های من متوجه شد که مادر
پشت خط است، با اشاره گفت، اجازه بگیرم برای رفتن به
خانه ی سوگند.
ــ راستی مامان بعداز امام زاده شاید برم خونه ی سوگند.
ــ آخه اونجوری خیلی دیر وقت میشه.
ــ زنگ میزنم سعیده بیاد دنبالم شما نگران نباشید.
ــ باشه، فقط بهش سفارش کن سرعت نره.
بیچاره مادرم از تصادف قبلی هنوز هم از رانندگی سعیده
می ترسید.
تلفنم که تمام شد سوگند گفت:
–بزار منم زنگ بزنم به مامانم بگم امشب مهمون داریم.
ــ سوگند من زیاد نمیمونما.
ــ اجزای صورتش را جمع کرد و گفت :
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼