🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۸۲
تا خواستم دوباره داخل کیفم بیندازمش، زنگ خورد.
با دیدن شماره آرش بی حرکت، مبهوت گوشیام شدم.
سعیده و سوگند فوری خودشان را به من رساندند و به صفحه
ی گوشیام خیره شدند.
سعیده گفت:
–خب جواب بده.
سوگند با صدای بلندتری گفت :
–نه، جواب ندیا. ولش کن.
سعیده با تعجب نگاهش کردو گفت :
–وا آخه چرا؟
–آخه تو خبر نداری جواب نده بهتره دیگه، طرف بی خیال
میشه.
ــشاید یه کاری چیزی داشته باشه.
ــ نه کاری نداره، حاال برات تعریف می کنم.
باالخره صدای گوشیام قطع شدو
سوگند اشاره ایی کردو گفت:
–خاموشش کن.
ــ آخه یه وقت مامانم زنگ میزنه، نگران میشه.
ــ پس یه ساعت خاموشش کن، بعد دوباره روشن کن.
هرکدام ازانگشتهایم دیگری رابه جلوهل می دادتا داوطلب
این فاجعه باشند. شاید نمی خواستندشرمنده ی دل شوند.
درآخرانگشت شصت بود که مثل همیشه مقتدرانه این حرکت
انتحاری راانجام داد. گشتن باغ دو ساعتی طول کشید.
لیدر رفت و گفت :
–هر چقدر دوست دارید می تونید بمونید.
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼