🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۰۵
یا می توانم یک ترم مرخصی بگیرم و به دانشگاه نروم...آن
هم نمی شود باید دلیل محکمی برای مرخصی داشته باشم..
البته این کارها پاک کردن صورت مسئله است. بایدبتوانم
مشکلم را حل کنم.
پاهایم را دراز کردم و تکیه دادم به تخت و خیره شدم به
مهر...
خیلی راهها ازذهنم می آمدومی رفت، ولی نتیجه ایی نداشت.
قرآن را برداشتم و بازش کردم. سوره جاثیه آمد.
نگاهی به معنی آیه انداختم، آیه ی 15 بود.
نوشته بود: " هرکس کار شایسته کند به سود خود اوست،وهر
که بدی کند به زیانش باشد.سپس به سوی پروردگارتان
برگرداننده می شوید".
بارها و بارها خواندمش و به این نتیجه رسیدم که باید
بیشتر روی خودم کار کنم و صبور باشم. وبرای این صبور بودن
باید ذهنم را کنترل کنم، بلند شدم و روی تختم دراز کشیدم
و تسبیح به دست شروع به ذکر گفتم. ذکر چقدر راهکار خوبی
است برای کنترل ذهن.
با احساس حرکت دستی روی موهایم چشم هایم را باز کردم.
مادرم بود، با لبخند گفت :
–صبحانه نخوردیم که بیدار شی با هم بخوریم. دست هایش را
با دو دستم گرفتم و ماچ آبداربه رویشان زدم و گفتم:
–سالم صبح بخیر.خیلی خوابیدم؟
او هم با پشت دست صورتم رو ناز کردو گفت :
–سالم دخترگلم، ساعت ده به نظرت خیلیه؟
ــ اره خوب، اینجوری حسابی پشتم باد می خوره. نیم خیز شدم
و گفتم:
–از امروز باید یه برنامه واسه خودم بنویسم که تا آخر
تعطیالت یه خروجی خوب داشته باشم.
مامان درحال بلند شدن از روی تختم گفت:
–چی ازاین بهتر.
بعد از صبحانه کتابهایی که باید می خواندم را روی میز
کنار تختم گذاشتم همینطور کارهای خیاطی ام و اذکاری که
برای صبر بیشتر می خواستم تکرارکنم را نوشتم و کنار کتاب
هایم گذاشتم.
نزدیک ظهر بود که گوشیام زنگ خورد، سوگند بود، خیلی هم
شاکی، چون قرار بود فردای روزی که تصادف کردم به خانه شان
بروم و کارم را نشانش دهم.
با اعتراض گفتم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼