🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 –اون حرف هایی که تو نامه نوشته بودم دل سنگ رو آب می کرد، اونوقت تو حتی یه پیامم نفرستادی؟ در دلم خدارا شکر کردم که نامه را نخوانده ام . ــ خیلی خوش امدید. صدای کمیل بود. لبخندی زدم و گفتم: –ممنون، انشاهللا سال خوبی داشته باشید. –سالی که اولین مهمونمون شما باشید حتما خوبه. با تعجب گفتم: –یعنی خواهرتون نیومدن؟ ــ قرار امشب بیان، ما قبل از مسافرتشون رفتیم خونشون، دیگه وقت نشد اونا بیان. روی مبل نشستم، ریحانه فوری خودش رادرآغوشم جاداد. چند دقیقه بیشتر طول نکشید که کمیل میز را چیدو گفت : –تشریف بیارید. همانطور که ریحانه بغلم بود پشت میز نشستم و شروع کردم به ریحانه غذا دادن. کمیل اشاره کرد به چند طعم دلستری که خریده بودوگفت: –نمی دونستم چه طعمی دوست دارید واسه همین همه ی طعم هارو خریدم. بعد یک لیوان راگذاشت کنار بشقابم و ادامه داد : –کدوم رو براتون بریزم. –راستش هیچ کدوم. باتعجب گفت : –کال دلستر دوست ندارید. قاشق دیگهایی در دهان ریحانه گذاشتم و گفتم : –نه که دوست نداشته باشم، به خاطر ضررهاش اصال نمی خوریم. یعنی کال ما عادت نداریم بین غذا نوشیدنی، حتی آب بخوریم، اصال مامانم سر سفره آب نمیزاره. بعد لبخندی زدم وگفتم: –اولش برامون سخت بود ولی سخت تر از اون این بود که خودمون از سر سفره بلندشیم بریم آب بیاریم. چون نه من حالش رو داشتم نه خواهرم، دیگه کمکم عادت کردیم. بعد تکهایی از جوجه در دهانم گذاشتم و ادامه دادم : –کال نوشابه خوردن که جرم نابخشودنیه تو خونهی ما. 🌼🌼🌼🌼🌼