🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن🍂
#پارت_۲۲۸
همانجا کنار سجاده دراز کشیدم و چشم هایم را بستم. حس
خوبی داشتم، حس سبکی و آرامش...
نفس عمیقی کشیدم و گوشی را برداشتم تا ازاو تشکر کنم. دلم
می خواست قربان صدقهاش بروم و اعتراف کنم که چقدر دوستش
دارم.
ولی فقط برایش نوشتم:
–ممنون.
چون می دانستم اوخوشش نمی آید از یک نامحرم این حرف
هارابشنود.
همان لحظه از فکرم گذشت، پس درست است که هر دختری خودش
تعیین می کندکه جنس مخالفش چگونه با او برخوردکند.
واقعا این دخترها چه قدرتی دارند.
احساس گرسنگی امانم را بریده بود، احساس کردم دیگر می
توانم غذا بخورم، حالم بهتر شده بود. سراغ غذایی که مامان
پخته بود رفتم و شروع به خوردن کردم.
ناخوداگاه این سوال به ذهنم خطور کرد که چرا وقتی آهنگ
را گوش کردم حالم بدتر شد، ولی وقتی با خدا حرف زدم با
اینکه گریه هم کردم حالم بهتر شد و سبک شدم؟
یاد اولین روزی افتادم که راحیل زیر باران مانده بودو من
با اصرار سوارش کردم، گفت: هر موزیکی را نباید گوش کرد.
حتی در خواب هم نمی دیدم که یک روز عاشق دختری با تیپ و
اعتقادات راحیل بشوم. ولی االن آنقدر شیفتهاش هستم که
حاضرم هر کاری بکنم تا بدستش بیاروم.
*راحیل*
از وقتی آرش را با آن حال جلو درخانه دیده بودم، به این
فکر می کردم که چطور می توانم کمکش کنم.
بخصوص وقتی سعیده برایم تعریف کرد که چقدر منتظر مانده
بوده تا با او حرف بزند و از طریق سعیده حرفش رابه من
برساند.
از این که به خاطر من آن همه غروروتکبرش را زیر پا گذاشته
بود، برایم عجیب بود. چون من خیلی قبلتر هم متوجه آرش شده
بودم و تیپ و مودب بودنش برایم جالب بود. گرچه هیچ وقت
هم کالمش نشدم و اوهم متوجه ی من نبود. ولی مودب بودن هر
کسی برایم باارزش بود.
مامانم همیشه می گوید:
–ادب بهترین سرمایه است.
دلم می خواست کاری براش انجام دهم.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼