🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 کتاب را بازکردم وهنوز چند صفحه ایی نخوانده بودم که گوشیام زنگ خورد. کمیل بود. فوری جواب دادم. با شنیدن صدای گرفته و سرفه های پشت همش نگران شدم و گفتم : –سرما خوردید؟ ــ بله، زنگ زدم ببینم حال پاتون چطوره؟ ــ خوبم. دیگه راحت راه میرم، دکتر گفت کامل جوش خورده. کی از سفر امدید؟ ریحانه چطوره؟ –دیشب امدیم. ریحانه تا صبح نخوابیده از بس تب داشت، االنم دارو خورده به زور خوابوندمش. با هینی که کشیدم، مامان که تازه وارد اتاق شده بود گفت : –چی شده؟ کمیل از اون ور گفت : –نگران نباشید االن تبش پایین امده. مامان هاج و واج خیره به من مانده بود. رو به مامان گفتم : –ریحانه مریض شده. دستش راروی قلبش گذاشت و گفت : –ترسیدم دختر. وقتی مامان صدای سرفه های خلط دار کمیل را از پشت گوشی شنید، گفت : –این که خودش حالش خیلی بده. می خوای براش سوپ درست کنم؟ به کمیل گفتم: –مامان میگه می خواد براتون سوپ درست کنه. –نه، بگو زحمت نکشند، خودم سوپ بار گذاشتم، فقط با ریحانه خیلی سخته، حال بلند شدن ندارم... حرفش را بریدم و گفتم : –من االن میام کمکتون نگران نباشید. دوباره سرفه ایی کردو گفت : –نه زحمت نکشید فقط خواستم از مادرتون بپرسم چیا باید بخورم که زودتر سرپا بشم. داروهایی که دکتر داده بود را خوردم فایده نداشت 🌼🌼🌼🌼🌼🌼