🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خاردار نفست عبور کن🍂
#پارت_۲۳۳
به نظرتون لیموترش هم توی دم نوشتون بریزم خوبه؟ ضرری
نداشته باشه.
کمی فکر کرد.
–فکر نکنم مشکلی داشته باشه، ولی بازم از حکمیه خاتون
بپرسید.
با خنده رفتم و از اتاق گوشی ام را آوردم و به مامانم زنگ
زدم و پرسیدم، که گفت نه اشکالی نداره. گوشی را روی کانتر
آشپزخانه گذاشتم و مشغول درست کردن، دم نوش و کمی فرنی
برای ریحانه شدم.
کمیل به کانتر تکیه زده بودو جرعه، جرعه دم نوشش را می
خوردو تعریف می کرد که چقدر حس بهتری دارد. من هم در حال
شستن سبزی بودم.
با صدای گوشیام هر دونگاهمان به طرفش کشیده شد.
با دیدن اسم آرش رنگ از رخم پرید.
احساس کردم تمام بدنم گر گرفت، ماتم برده بود و خیره به
گوشی مانده بودم.
کمیل خونسرد گفت :
–من میرم استراحت کنم.
ولی من فقط توانستم آب را ببندم.
گوشی آنقدر زنگ خورد تا صفحه اش دوباره تاریک شد.
باالخره صدای گریه ی ریحانه مرا از بهت درآورد. به طرف
اتاقش دویدم.
با دیدن من چند لحظه ساکت ماندو بعد دوباره گریه کرد.
تب نداشت. بغلش کردم و نشاندمش روی میز و فرنی که برایش
درست کرده بودم با عسل بهش به خوردش دادم.
بعد، کمی از دم نوش، توی شیشه شیرش ریختم با کمی عسل به
دستش دادم.
شروع کرد به مک زدن. سر حال تر شده بود.
نزدیک غروب بود، سوپ آماده شده بود. باخودم فکر می کردم
که برایش به اتاقش ببرم یا نه که با صدای زنگ آپارتمان
حواسم به در چسبید.
زهرا خانم بود. با یک کاسه شیر برنج دردستش.
بادیدن من بغلم کرد. روبوسی کردیم و عید را به هم تبریک
گفتیم.
برایش ماجرای امدنم را توضیح دادم.
با ناراحتی گفت :
–راحیل جان، شرمنده کردی. وظیفه ی منه که به برادرم برسم.
اما االن دوروزه خانواده شوهرم از شهرستان امدن. همش سرم به اونا گرمه، حتی نتونستم یه سوپ واسه کمیل درست کنم.
االن یه ذره شیر برنج درست کردم گفتم بیارم هردوشون بخورند.
نگاهی به قابلمه ی حاوی سوپ کرد.
🌼🌼🌼🌼🌼
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─