🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۸۷
ان شاءالله فردا شب.
ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟
سرم را به عالمت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن
سعیده را نداشته باشد.
سکوت کردو به طرف اتاقش رفت.
بعد از این که برای ریحانه باشیری که پدرش خریده بود
فرنی درست کردم، یک استکان دم نوش ریختم و با یک پیش
دستی پر ازشیرینی، برایش بردم.
در باز بود، تقه ایی به در زدم و وارد شدم.
کال وقتی در بازاست معنیش این است که می توانم واردشوم .
وقتی شاگردانش می آیندیاکاری دارد در را می بندد.
روی تخت دراز کشیده بود و دست ها یش را زیر سرش گذاشته
و به سقف زل زده بود. با دیدن من بلند شد نشست و گفت:
–چرا زحمت کشیدید. می خواستم بیام با هم بخوریم.
با حرفش برای گذاشتن سینی روی میزش به تردید افتادم.
وقتی تردیدم را دید گفت:
–خودم میارم توی سالن، شما یه دم نوشم واسه خودتون
بریزید تا من بیام.
برگشتم و سری به ریحانه زدم. بیدار شده بود و با شیشه ی
شیرش بازی می کرد.
بغلش کردم و دست وصورتش راشستم.
کلی سر حال شد، فرنی را آوردم و قاشق قاشق به خوردش می
دادم که، بادیدن پدرش سینی به دست، بلندشد و آویزانش شد.
پدرش هم کلی قربون صدقه اش رفت و بعدبه سمت آشپزخانه
راه گرفت.
فنجان به دست امد و روی صندلی نشست و دستش را زیر چانه
اش گذاشت و نگاه پدرانه اش رابه غذا خوردن ریحانه دوخت
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼