🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت ۹۲
داشتم از عرض خیابون رد می شدیم که چشمم به یک ماشین
نوک مدادی آشنا افتاد.
دقیق شدم. خدای من ماشین آرش بود. اینجا چیکار می کرد.
خودش پشت فرمان نشسته بودونگاهم می کرد.
هول کردم. نگاهم را ازماشین گرفتم و به سعیده گفتم:
–زودتر ماشینت رو روشن کن بریم.
سعیده سوار شدوسویچ را چرخاند و چرخید طرفم که حرفی
بزند هم زمان من برگشتم تا آرش را ببینم، مسیر نگاهم را
دنبال کردو آرش را دید.
باتعجب گفت:
–تو که از این اخالقا نداشتی، کجا رو نگاه می کنی؟
چرا استرس داری؟چیزی شده.
ــ فقط برو.بعدا برات می گم. هم زمان با حرف من آرش از
ماشین پیاده شدو دست به سینه تکیه اش را به ماشین داد
ونگاهش را به من چسباند.
سعیده با خنده گفت:
–پس خبریه، بعددور زدو از جلو ماشین آرش گذشت و نگاه
گذرایی به او انداخت وگفت :
–به به چه خوش تیپ، چه جذاب.
خدایی منم جای تو بودم از غذا خوردن می افتادم، کال از
زندگی ساقط می شدم.
زود بگو ببینم قضیه چیه؟
هم زمان من هم نگاهم به آرش افتاد که فوری به گوشی دستش
اشاره کرد، منظورش را فهمیدم.منتظره که پیام بدم.
چشم از آرش گرفتم و گفتم:
–حاالبهت می گم، فعال برو.
به آینه نگاهی کرد
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼