🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۲٠
پوششم لذت می برم چون خودم قبولش کردم و دلیلش رو
فهمیدم.
سعیده هر کسی باید خودش از زندگیش راضی باشه با فکرخودش
وگرنه خسته میشه، زده میشه. باید هر کسی خودش بخوادو
دنبالش بره، زورکی و اجباری دردرازمدت باعث تنفر میشه.
حرف یه عمر زندگیه، یه روز دو روز نیست...
همانطور که حرف می زدم دیدم نگاه سعیده به رو برو
میخکوب شد.
نگاهش را دنبال کردم، آرش بود که روبروی ماشین سعیده
پارک می کرد. ولی هنوز متوجه ی مانشده بود.
سعیده فوری پیاده شدو امد در طرف من را باز کرد.
–پیاده شو دیگه می خوام تا کالس همراهیت کنم و عاشق دل
خسته رو سیروسیاحت کنم.
از کارش خوشم نیامد ولی حرفی نمی توانستم بزنم چون آرش
هم متوجه ما شده بودو به سمتمون می آمد.
آرش با لبخند سالم کرد، خیلی آرام جواب دادم.
ولی سعیده برعکس من بلند و خندان سالم دادو حالش را
پرسید.
آرش هم متقابال لبخند زدو رو به من گفت:
–معرفی نمی کنید؟
چشم غره ایی به سعیده رفتم.
–دختر خالم هستند.
آرش نگاهی به ماشین سعیده انداخت و با تعجب گفت:
–همون دختر خالتون که تصادف...
نگذاشتم ادامه بدهد.
–بله.
سعیده خنده ایی کردو گفت:
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼