📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت بیست و ششم نزدیکیم وعلاقه ام به حجاب خیلی بیشترشده بود حضورم درجاهای مذهبی هم خیلی بیشترشده بود امروز قراربودزهرابیادخونه ما میگفت باهات یه کاری دارم که اگه بشنوی خیلی خوش حال میشی صدای زنگ دربلندشد این صدردصدزهرابود +سلام خاله خوبید؟ ،،ممنونم دخترم توخوبی؟پدرومادرت خوبن؟برادرات خوبن؟ +همه خوبن،سلام دارن خدمتون این نرگس کجاست؟ -آی آی زهراخانم غیبت؟ +بروباباکدوم غیبت؟ -زهراچکارم داشتی؟ +نرگس جان من توچندماه دنیا اومدی؟ -إه بگودیگه +اوووم،قرارچندتا تیم بسیجی جمع آوری آثارشهدا کارکنند تودانشگاه -یخ این کجاش ذوق مرگی منوداره من مگه بسیجی ام -نه نیستی امامن میتونم یه همراه باخودم تواین پروژه داشته باشم -واقعا +آره به جان خودم راست میگم -وای زهراعاشقتم حالاتیم ما چه کسانی هستن +من تو،داداشم،علی -علی کیه ؟ اون وقت +صبوری نرگس یه چیزی میگم جیغ جیغ نذاریا -چی +منوعلی فرداشب محرم هم میشیم -چ‍_____ی الان به من میگی خرس پشمی براش پرت کردم بچه پرو بذارمن نامزد کنم اگه بهت گفتم +تونامزدکنی بخوای نخوای من میفهمم -یعنی چی -هیچی ازفردا مصاحبه باخانواده شهدای مدافع حرم شروع. میشود اولین مصاحبه ماباخانواده مادرشوهر نرجس بود قراربراین شدفردابریم بسیج دانشگاه ومن باهاشون تماس بگیرم رسیدم دانشگاه رفتم دفتربسیج خواهران شماره تماس خونه شهیدحسینی گرفتم پدرشون برداشت -الوسلام منزل شهیدحسینی °°بله بفرمایید -ببخشیدحاج خانم هستن ؟ °°بله چنددقیقه ای گوشی دستتون ===بله بفرمایید -سلام خانم حسینی ،خوب هستید؟ ==ممنون ببخشیدشما -نرگس ساداتم خواهر عروستون ==شرمنده نرگس جان نشناختم واقعا حال روحیم خوب نیست -بله میدونم حاج خانم اگه اجازه بدیدمیخایم باچند رفقای حسین آقا مزاحمتون بشیم ==نرگس جان والا ماتاحالا باکسی درمورد حسین صحبت نکردیم اماشمابه خاطرنرجس بیایدعزیزم -ممنونم حاج خانم پس اجازه بدید مافرداساعت۶غروب مزاحمتون بشیم ==مراحم هستید،تشریف بیارید -ممنونم *-نرگس سادات چی شد -برای فرداساعت ۶هماهنگ کردم *-احسنتم خواهرموسوی -زهراجان ولی جای من توتیم شمانیست برادروهمسرتوهستن من به اونانامحرمم چیکارکنم توی این تیم *نرگس سادات تومگه ازبرادرمن چیزی دیدی که اینجوری میگی -این چه حرفیه ،من پسری به چشم پاکی برادرت ندیدم ،امامطمئنم حضورم هم باعث آزارخودم هم اون بنده خداست *نرگس آجی این راه خودشهداسرراهت گذاشتن -خداکنه حرف توباشه *نرگس سادات بریم مزارشهداتوسل کن به خودشون من مطمئنم خودشون میگن حرف منه یانه -باشه بریم واردمزارشهداشدیم رفتیم سرمزاریکی از شهدای مدافع حرم *نرگس آجی من میرم سرمزارشهیدم ،توام حرفات بزن -باشه آجی زهراازم دورشد شیشه گلاب ریختم رومزارشهیدبادستم مزارش لمس میکردم من تازه قدم توراهتون گذاشتم چطورتویه تیم نامحرم هست کارکنم؟نکنه بجای ثواب گناه کنم ؟ شب بعداز خواندن نماز مغرب راهی خونه شدیم چشمام قرمزقرمزبود -سلام عزیزجون حالم خوب نیست میرم بخوابم خواهشأکسی نیادسراغم چشمام بستم خواب دیدم تومزارشهدادارم راه میرم یهوازمزارشهداتویه منطقه جنگی حاضرشدم شهیدململی صدام کردخانم موسوی این اسامی ثبت کنیدتواین دفتر پروندهاشون که کامل شدبدیدامضاش کنم باصدای الله اکبراذان صبح ازخواب بلندشدم جمله شهیدململی باخودم زمزمه کردم خانم موسوی پرونده تکمیل کنیدبدیدامضاکنم انگارحرف زهرابود شهداخودشون خواستن توی این راه باشم گوشیم برداشتم به زهرا اس ام اس دادم :سلام آجی بیداری *سلام عزیزدل آجی آره -زهرامن توتیم میمونم *وای خدایاشکرت -کاری نداری خواهری *نه عزیزم،فقط فرداساعت ۵:۳۰غروب دانشگاه باش -باشه خداحافظ *یاعلی نمازموکه خوندمدمفاتیح برداشتم تایه دعابخوانم بازش کردم مناجات امیرالمومنین اومدیاداعتکاف افتادم چه دوره ای عالی بود ساعت۴:۳۰ظهرپاشدم رفتم سمت کمدمانتووشلوارسرمه ای برداشتم بایه روسی سفیدکه طرح لبنانی سرکردم دفعات استفاده من ازچادرخیلی بیشترشده اماهنوز تودانشگاه سرنکردم ازعزیزجون وآقاجون خداحافظی کردم رفتم دانشگاکلاتعطیل بودفقط بسیج دانشگاهی فعالیت میکردتابرسم دانشگاه ساعت شد۵رفتم بسیج خواهران درزدم بسته است کلا اومدم شماره زهرابگیرم که ببینم کجاست که صدای آقای کرمی مانع شد +خانم موسوی برگشتم سمتش بادیدن مدل روسریم خیلی خوش حال شدانگار -بله +زهراداخل بسیج برادران هست درنیمه بازبود بدون اینکه دربزنم رفتم داخل آقای صبوری دست زهرا تودستش بودتامنودیدازخجالت آب شد منم باصدای که شیطنت توش موج میزد:زهراجونم سلام -زهرا:تودرزدن بلدنیستی -حالاکه فلفل قرمزن.....هنوزجمله کامل نکرده بودم یهوآقای کرمی داخل شودوگفت:فلفل قرمزچیه وای خدایاآب شدم بعدازیه ربع فهمیدم برای تقدیرازخانواده شهیدیه جعبه شیرینی +نیم سکه بهارآزادی بایه لوح خیلی ازتصویروقسمتی ازوصیت نامه شهیداست تهیه شده