در زمان‌های قدیم یک روستائی جل و پلاسش را برداشت و به ده همسایه رفت و مهمان دوستش شد. نه یک روز نه دو روز نه سه روز بلکه چند هفته‌ای آنجا ماند. یک روز زن صاحبخانه که از پذیرائی او خسته شده بود گفت: بیا یک فکری کنیم شاید بتوانیم این مهمان سمج را از اینجا بیرون کنیم. مشورت کردند، دست آخر زن گفت امروز تو که از بیرون آمدی بنا کن به کتک زدن من و بگو چرا به کارهای خانه نمی‌رسی و هرچه می‌گویم گوش نمی‌کنی و من با گریه و زاری می‌روم پیش مهمان می‌گویم شما که چند هفته است منزل ما هستی و امروز هم می‌خواهی بروی آیا در این مدت از من بدی دیدی؟ شاید به این وسیله خجالت کشید و رفت! مرد قبول کرد و روز بعد که از سرکار به خانه آمد بنا کرد با زنش دعوا کرد و دست به چوب برد و بنا کرد به کتک زدن زن! زن گفت چرا مرا می‌زنی؟ شوهر گفت نافرمانی می‌کنی. زن گریه کنان به مهمان پناه برد و گفت تو که چند هفته است منزل ما هستی و امروز دیگر می‌خواهی بروی آیا از من نافرمانی دیده‌ای؟ مهمان با خونسردی گفت: من که چند هفته است اینجا هستم و چند هفته دیگه هم خواهم ماند، از چشمم بدی دیدم از شما ندیدم. https://eitaa.com/fatemiioon_news