عارفی می‌گوید: که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند، پس نشستند و مشغول طعام خوردن شدند. یکی از آن‌ها را دیدم که چیزی نمی‌خورد به او گفتم که چرا با آن‌ها در غذا خوردن شریک نمی‌شوی؟ گفت: من امروز روزه‌ام، گفتم: دزدی و روزه گرفتن عجب هست. گفت :ای مرد! این راه، راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته‌ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم. آن عارف می گوید که سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف می‌کند و آثار توبه از وی دیدن کردم؛ رو به من کرد و گفت: دیدی که آن روزه چگونه مرا با آشنا کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• http://eitaa.com/fatemiioon_news