کاش در همین روزها... چشم‌هایمان را باز کنیم ببینیم همه این اتفاقها خواب بوده کابوس بوده؛ ببینیم بختمان سفید است و از بیماری و درد و محنت هیچ خبری نیست و در حیاط خانه‌ای قدیمی هستیم و مادر دارد گلدانهای شمعدانی را آب می‌دهد و هندوانه‌ای وسط حوض فیروزه‌ای شناور است... و ما با دوچرخه دور تا دور حیاط را گز میکنیم و بابا از میان پنج دری چوبی داد میزند "نیفتی داخل حوض..." پنجشنبه باشد ما از مدرسه بدو بدو بیاییم و همه جمع شویم دورهمی خانه مادربزرگ جانمان و دلهامان خالی شود از هر چه بغض و کینه و خشم و بعد مثل همان روزها زیاد دوست بداریم زیاد بخندیم و خنده‌ هامان برسد تا خود خدا... 🍃🦋 @ManeAdam