علی اکبر(؏) چون غربت و تنهایی پدر را دید، شکیبایی و صبرش از دست رفت، پیش پدر آمد، اجازه گرفت برود امام اشکشان چون سیل روان شد او را در آغوش گرفت، مثل گل او را بویید و ناله کرد، خود سلاح جنگ بر او پوشاند، کمربند چرمی که از امیرالمؤمنین(؏) به یادگار مانده بود به کمرش بست عقاب را که مرکبی ویژه بود برای سواری او آماده کرد در کتاب دمعة الساکبه می گوید: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه وقتی متوجه میدان شد زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر گفتند: " إرحَم غُربَتَنا به غربت ما رحم کن وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال عجله به جانب میدان نکن فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک ما فراق تو را طاقت نداریم" زنان عمامۀ او را گرفتند، خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة نمی گذاشتند برود؛ هشتم روز 🥀😔❤️‍🩹💔😭 🖤🕯🏴√🥀͜͡ @ManjiMahdi313