❤️💍 چیزی حدود ۱۰ کیلومتر فاصله بود، بالای یک تپه رفتیم، از آن بلندی شهر کاملا پیدا بود، حمـید یک نایلون روی زمین انداخت و گفت:«اینجا بشین چادرت خاکی نشه». تا شروع کردیم به خوردن شام باران گرفت، اول خواستیم در یک فضای عاشقانه زیر باران شام بخوریم، کمی که گذشت دیدیم نه این باران خیلی تندتر از این حرف‌هاست، سریع وسایل را جمع کردیم و به سمت ماشین دویدیم. حمــید برای اینکه توجهم را جلب کند پیاز را درسته مثل یک سیب گاز می‌زد، خودش هم اذیت می‌شد، ولی می‌خندید، چشم هایش را بسته بود و دهانش را ها می‌کرد. از بس خندیدم متوجه نشدم غذا را چطور خوردم حتی موقع برگشت نزدیک بود تصادف کنیم. داشتیم یک دنیای تازه را تجربه می‌کردیم، دنیایی که قرار بود من برای حمـید و حمـید برای من بسازد. حرفی برای گفتن پیدا نمی‌کردیم، این احساس برایم گنگ و ناآشنا ولی در عین حال لذت‌بخش بود، بیشتر فضای سکوت بین ما حاکم بود. حمـید مرتب می‌گفت:« حرف بزن خانوم! چرا این‌قدر ساکتی⁉️»، ولی من واقعا نمی‌دانستم از چه چیزی باید حرف بزنم، خودم هم حس می‌کردم زیادی ساکت هستم اما دست خودم نبود. حمـید از هر ترفندی استفاده می‌کرد تا مرا به حرف بکشاند، من از دانشگاه گفتم ، حمـید هم از محل کارش تعریف کرد. ولی باز وقت زیاد داشتیم، چند دقیقه که ساکت بودم حمـید دوباره پرسید:« چرا حرف نمی‌زنی، من وقتی داشتم عسل می‌ذاشتم دهنت، انگشتم به زبونت خورد فهمیدم زبون داری پس چرا حرف نمی‌زنی⁉️». تا این حرف را زد با خنده گفتن:« همون انگشت روغنی رو میگی دیگه⁉️». ساعت یک بود که به خانه رسیدیم، مادرم مقداری انگور داخل نایلون ریخته بود که حمـید با خودش برای عمه ببرد، انگورها را گرفت و رفت. قرار بود اول صبح به ماموریت برود، آن هم نه یک روز، نه دو روز ، یک ماه! من نرفته دل‌تنگ حمـید شده بودم، روز اول محرمیت ما به همین سادگی گذشت، گاهی ساده بودن قشنگ است!. از ساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم را گرفته بود، داشتم به قدرت عشق و دل‌تنگی‌های عاشقانه ایمان پیدا می‌کردم. ناخواسته وابسته شده بودم،خیلی زود این دل‌تنگی‌ها شروع شد، خیلی زود همه چیز رفت به صفحه بعد! صفحه‌ای که دیگر من و حمید فقط پسرعمه و دختردایی نبودیم، از ساعت پنج غروب چهارده مهر شده بودیم هم راز ! شده بودیم هم راه!. ادامــه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313