🤔سرم را برگرداندم. دیدم عدهای سرپا ایستادهاند. سریع خودم را دم ورودی
#فروشگاه رساندم.
📚در عرض چند دقیقه فروشگاه پر شد. یکی با بچه توی بغل آمده بود. یکی با همسر. یکی با دوستانش. یکی با خواهر و برادرش و
بزرگمردی با دختر نوجوانش که دلش سنجاق شده بود به منش و اخلاق #ام_علاء.
🔸چند صندلی دیگر هم اضافه کردیم. اما فایدهای نداشت. جمعیت زیاد بود و فضای فروشگاه محدود.
🥰تقریباً ۷۰ نفر آدم کوچک و بزرگ روی پا ایستاده بودن و
میخکوبِروایتهای زنی شده بودند که از مادری با ۱۸ فرزند در
یک خانه ۶۰ متری روایت میکرد. از
#اسارت خود ام علاء و
شهادت فرزندانش.
از
صبر و رضایت زنی که همه چیزش را برای خدا میدهد؛ اما لب به شکایت باز نمیکند.
✍️
#نویسنده میگفت: «
سبک زندگی ام علاء، یک سبک مخصوص خودش بود.»
انگار فروشگاه ۳۰متریمان کمی کش آمده باشد، مهمانهای زیادی را توی خودش جا داد. ناخوادگاه رفتم به روزهای
#اربعین...
☺️هرکسی از کنار مغازه رد میشد با تعجب به داخل فروشگاه نگاه معناداری می انداخت که یعنی این همه آدم آن هم سرپا برای چه ایستادهاند؟
🥰چه
چیز جذابی وجود دارد که پای این جمعیت انبوه را به این فروشگاه کوچک باز کرده؟
🖋️بعد از صحبتهای خانم نویسنده، مهمانان سؤالاتی پرسیدند و جوابهایی گرفتند.
#بیسیمچی