-ص۳۹
«یک دو سه... بیست
خیز میروم جلوی مادر دستهایم را مشت میکنم و روی فرش بیست بار شنا میروم میگوید که بدنت ضعیف است جان نداری که بجنگی میخواهم ابزار عذر را از دستش بگیرم مدتهاست که دارم روی آمادگی جسمانی ام کار میکنم این هم نشانه اش لبخندی میزند بیست تا شنا، فاصله بود بین من و رضایت مادرم با هم حرف میزنیم میگویم که یک روز اماممان ناصر خواست عباس رفت به میدان حالا که خواهر اماممان ناصر میخواهد عباس تو نرود به میدان؟ بین یاری طلبی این خواهر و برادر که فرق نمی گذاریم می گذاریم؟
هر طور است لبخند را مینشانم روی صورت مادر. بیرون که میروم برایش شاخه گلی میخرم می آیم خانه و روبه رویش می ایستم. سعی می کنم دلواپسی مادرانه را در چهره اش نبینم احترام نظامی میگذارم: «تقدیم با عشق!»
[کتابراستدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345