-ص۴۵
«مسافر جاده میشوم و میروم به ورامین خانه ی مادر بزرگ مهربان است و معنوی، مثل همه ی مادر بزرگها از هیاهوی دنیا که خسته می شوی، می توانی پناه ببری به کنج خانه اش هر سال نزدیک عید که می شد، خودم را می رساندم خانه اش که دست تنها نماند برای خانه تکانی امسال هم گردگیری خانه اش روزی ام می شود. پنج شنبه ی قبل از عید است مادر بزرگ مرا که توی قاب در می بیند، از احوال فاطمه میپرسد چرا دختر عموت رو نیاوردی؟ » می زنم به در شوخی تنهایی خونه رو بهتر تمیز میکنم لابد مادر بزرگ فکر می کرده حالا که دوتایی شده ایم گذارم به خانه اش نمیافتد خوش حال شده بود از دیدنم.
جلدی زنگ میزند که امین پسردایی ام هم بیاید کمک تمام وقت را می خندیم و کار میکنیم گردهای خانه رفته رفته پاک می شوند و من فکر میکنم میشود خدای محول الاحوال سال نو که می رسد، گردهای دل مرا هم پاک کند؟»
[کتابراستیدردهایمکو؟-روایتهاییاززندگی
شهیدعباسدانشگر-محسنحسنزاده]
#شهیدعباسدانشگر
#کتابراستیدردهایمکو؟
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@sajed31345