می‌دانست که به زودی شهید می‌شود🕊🌹 وی ادامه داد: گزارشی از وضعیت منطقه تهیه کردیم، با حاکم شدن کمی آرامش در منطقه، شهید سابوته تصمیم گرفت به دیدار پدر و مادر و فرزندش به تهران برود؛ مبلغ کمی از استانداری گرفته بود تا آن را برای مداوای بیماری کلیوی حیدر اختصاص بدهد، چند روزی در تهران ماند. همرزم شهید سابوته افزود: پس از بازگشت به منطقه، به او گفتم «بگذاریم تا گردان تخریب، مین‌ها را خنثی کند» اما پاسخ داد «هرجایی که مین‌ها جلوی پیشروی بچه‌ها را بگیرد، خنثی می‌کنم». وی اظهار داشت: یک روز برای رفتن به مرخصی و خداحافظی پیش عدنان رفتم؛ او گفت: من قطعاً شهید می‌شوم، گفتم «از کجا می‌دانی؟» پاسخ داد «از زمانی که همسر اولم را طلاق دادم، پدر و مادرم از من دلگیر بودند، در این مرخصی که چند روزی پیش آنها بودم، مورد عزت و احترام بودم، زمانی که خواستم از در بیرون بیایم، مادرم پیراهنم را از پشت گرفت و لبخندی زد و گفت اولین کسانی که همراه شهدا به بهشت می‌روند، پدر و مادرشان هستند، این همه در کوه‌ها و دشت‌ها مقاومت کردم اما هیچ یک از آنها به اندازه حرف مادرم تأثیرگذار نبود و به دلم افتاده که شهید می‌شوم. رحیمی اضافه کرد: ساعت ۲ ظهر روز دهم مرداد ۱۳۶۱ بود و هوا به شدت گرم بود و آفتاب سوزانی بر دشت «چالاب» ایلام می‌تابید، بچه های جبهه چای ذغالی آماده کرده بودند و به عدنان اصرار می‌کردند تا بیاید و به جمع آنها بپیوندد، او گفت: «باید این مین را هم خنثی کنم» هنوز حرفش تمام نشده بود که انفجار مین تله‌ای باعش اصابت ترکش به قلبش شد و با دست‌ و پاهایی قطع شده و پیکری خون‌آلود که امکان غسل آن وجود نداشت، به دیدار خداوند رفت و دعای این دلاور پابرهنه مستجاب شد ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]