باب الحوائج اباالفضل علیه السلام
🔹عباسبنعلی امام زمانش را میشناسد و محو امامزمانش است.
چهارچشمی دارد نگاه میکند ببیند حسین علیه السلام چه میخواهد. خواست خودش را شریک قرار نمیدهد. خواست خود عباس این بود که بعد از شهادت علیاکبر علیه السلام به میدان برود. عباسبنعلی رزمنده است، سردار سپاه است. دوست دارد برود و انتقام علیاکبر را بگیرد.
🔸جلوی آقا ایستاد و عرض کرد:
«ضاقَ صَدری؛ سینهام دارد میترکد.» حضرت فرمودند: «برو و آب بیاور.» گرفتی چی شد؟ گفت بروم و بجنگم، فرمود برو آب بیاور. به سردار سپاهش فرمود برو آب بیاور. از عباسبنعلی مخالفت ندیدید، گفت: «چشم.»
🔹
صحبت آب نیست، صحبت حرف امام زمان است که در دستش است. فلذا اصلاً برایش مهم نیست که دست راستش قطع میشود، میفرماید: «والله إن قَطَعتُمُوا یَمینی إنّی اُحامی اَبداً أن دینی» نمیخواهد مَشک آسیب ببیند، چون این مَشک نیست، حرف امام زمانش است.
🔸
کار عباس آنجایی یکسره شد که تیر به مَشک خورد. تیر به آب نخورد، بلکه به تمام آرزوهای عباس و به حرف امام زمانش خورد. معلوم است که خجالت میکشد از این که او را به خیمهگاه ببرند. میگوید: «از من یک آب خواستی و نتوانستم برایت بیاورم اما این را بدان که تمام سعیام را کردم.» فکر کردید چرا بابالحوائج میشود؟
برگرفته از سخنرانی استاد رائفیپور با موضوع:
✅
مقاومت تا ظهور
📅 ۱۵ مهر ۹۴
📍تهران
#حضرت_عباس
#مذهبی
#متن_کوتاه
📚 واحد نگارش مؤسسه مصاف (نویسا)
🆔
@Masaf_Nevis