ماجرای حر
🔹زمانی که حر را به کربلا فرستادند، به او گفته بودند: «حسن و حسین قاتلان خلیفۀ سوم هستند که آب را بر او بستند.» در حالیکه این دروغ محض است.
🔸سپاه حر رسید. اباعبدالله علیه السلام در منزل قبلی فرموده بود: «مَشکها را پر آب کنید.» وقتی به سپاه حر رسیدند، بلافاصله حضرت فرمود: «به آنها آب بدهید.» همۀ آنها داشتند از تشنگی میمردند.
🔹حر به هم ریخت، گفت ا
ین فردی که اگر الان به من آب ندهد من از تشنگی میمیرم، پس چطور ممکن است آب را بر خانۀ عثمان بسته باشد؟!
🔸وقتی بین امام حسین و حر بحث درگرفت، حضرت به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند.» او هم خواست چنین جوابی را به امامحسین بدهد اما با خودش گفت: «
آی حُر! حواست باشد، ببین مادرش کیست!» پس به هم ریخت.
🔹عرب رسمی دارد؛ وقتی کسی شکست میخورد، نخ چکمههایش را به هم میبست و در گردن اسبش میانداخت؛ این یعنی تسلیمشدن. وقتی روز عاشورا شروع شد، حر چَکمههایش را درآورد و در گردن خودش انداخت و در حالیکه اشک میریخت نزد امام حسین آمد.
🔸گفت: «اگر من راه را بر تو نمیبستم، چه بسا به کوفه میرسیدی و حکومت تشکیل میدادی. من را ببخش، من امروز عامل کشته شدن تو هستم.» اباعبدالله او را بخشید.
بیشترین کسی که در عاشورا میتوانیم خودمان را به او شبیه کنیم همین حُر است.
برگرفته از سخنرانی استاد رائفیپور با موضوع:
✅
عاشورا تا ظهور - جلسه پنجم
📅 ۲۰ دی ۹۰
📍مشهد مقدس
#امام_حسین
#حر
#مذهبی
#متن_کوتاه
📥
لینک دانلود سخنرانی
📚 واحد نگارش مؤسسه مصاف (نویسا)
☑
@Masaf_Nevis