کنار مصلای اردکان ترمز میکنم. هوا سرد است. شیشهها را دادم بالا و بخاری روشن است. بنر زدهاند
«ایستگاه شهدا، شابلون نویسی صلواتی!» داخل صف ماشینها میروم.
نوجوانی با دستمال در دست میآید و شیشه عقب را که خاک و گل گرفته تمیز میکند. کاش غبار دلم را پاک میکرد.
از آینه تماشا میکنم که نوجوان دیگری با یک سینی پر از شکلات به شیشه میزند. تعارف میکند و یکی بر میدارم. «پشتت نلرزه، زیاده، بردار.» با لهجه غلیظ اردکانی گفت. صاف و صادقانه.
در همین حال و هوا، صدای مداحی موکب دلنوازی میکند.
نوبتم میشود. بچههای نوجوان، شابلون میگذارند و رنگ قرمز روی شیشه جا میگیرد. مثل سرخی خون.
شعار نویسی فقط همین! «
رفیق شهیدم، سلام...» خداقوت میگویم و میروم.
در راه، موکب های فاطمیه پرشور و گرم فعال هستند. صدای مداحی و چای داغ در این هوای سرد زمستانی، میچسبد. ناگاه یاد اربعین میکنم.
راست گفتند، امسال اردکان زمستانش بهاری شده است.
حتما این چند شب در خیابانهای اردکان با خانواده گشتی بزنید. این حال و هوای فاطمی و شهدایی را تجربه کنید. کنار موکبی، چای داغی بنوشید. بگذارید با یاد شهیدان، دل خود و خانوادهتان گرم شود.
بخاری را خاموش کردهام. دل از دیدن این همه شور و شعور گرم است و ذهنم، قدرت شهدا را تحلیل میکند. شهید با شهر چه میکند؟!
به خانه رسیدم. شکلاتهای شهدایی را به بچهها میدهم. یک دعا میکنم. خدایا، کانون خانوادهها را به برکت این دو شهید گمنام مهمان اردکان، گرم و گرمتر کن.
راستی، صبح سهشنبه با خانواده، دنبال شهیدان گمنام خواهیم آمد. وعده!
#شهید_گمنام
#اردکان_زمستانش_بهاری_شد