🚩 آذین بندی، طول کشیده بود.
🏰 چراغانی ها کامل نبود؛ نگهشان داشته بودیم بیرون شهر، اسیران آل پیمبر را.
🌌 شب اول نوبت نگهبانی من بود. سربازها همه خواب بودند.
👣 دیدم که دختری بلند شد.
🌴 سه ساله می زد. آمد نزدیک درخت، کنار دروازه.
🌹 از شاخه ی درخت چیزی آویخته بود. سری بریده، خونین و غبار گرفته!
🕯️ دخترک بود و همان سر؛
کودکانه اشک می ریخت، یتیمانه درد دل می کرد:
▪️«بابا سلام، وامصیبتا بعد از فراق شما! واغربتا بعد از شهادت شما!»
🌷 دیدم که سر به حرف آمد. دخترک را تسلی داد و گفت:
▪️«مصیبت و اسیری و تازیانه ها به آخر رسیده! دویدنهای روی خار تمام شد. پیش خودم خواهی آمد، چند شب دیگر، صبر داشته باش. مزد این صبر شفاعت است».
🏴 چند شب بعد، صدای شیون از خرابه بلند شد.
🥀 شنیدم دختری گوشه ی خرابه جان داده!
📓 ریحانه کربلا ، ص ۷۶
🏴 شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) تسلیت باد.
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
💻
@Heyat_aliakbar_gharchak