#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴علی آقا تا آن جایی که توان داشت،ادامه داد.علی محمودوندی که من می شناختم،در عملیات خیبر پانزده شبانه روز به عملیات می رفت.عملیات که تمام شد،تا صبح مجروح ها را به عقب حمل می کرد.
نزدیک به پنجاه شصت بار پایش را عمل کردند.کلیه درد هم داشت.کلیه اش در جنگ آسیب دیده و سنگ ساز بود.یا مرفین تزریق می کرد،یا می آمد این بیابان ها مدام کار می کرد تا کمی بهتر شود.
معمولا خونریزی داشت،ولی چیزی نمی گفت.راه را ادامه می داد.مجموعه را می چرخاند.تشکیلاتی که حالا این همه ثمر دارد.مقتل صد و بیست شهید که ساخته شده و زائرها می آیند و زیارت می کنند وخوشحال می روند،به برکت اوست.
هجده سال می شد که باهم رفیق بودیم،شخصیتی داشت که خیلی سخت می شد او را شناخت.بعضی وقتها چیزهایی می گفت که هنوز هم در فکرش هستم که این حرف یعنی چه؟ یکبار گفت(والله تا حالا از چیزی نترسیده ام.)این جمله را من فقط از حضرت امام خمینی(ره) شنیده بودیم.ولی در عملیات خیبر ودیگرعملیات ها و درمیادین مین این را به چشم دیده ام وبرایم ثابت شده بود که از هیچ چیزی نمی ترسید.ص۲۷۶
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام مهدی امینی
✅ کانال اندیشکده راهبردی فتح