#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴روز شهادت امام رضا(ع)بود.علی آقا وچند تایی از بچه ها برای شناسایی به محل تپه خال رفته بودند بی سیم مقر به صدا درآمد.
علی آقا بود که با صدای بلند می گفت
(یا علی بن موسی الرضا،شهید پیدا کردیم.ما هم به طرف بچه ها حرکت کردیم.
میدان مین را پشت سر گذاشتیم وبه علی آقا رسیدیم.شهید را درآورده و دنبال پلاکش می گشتند.بعد از چند ساعتی که چیزی دست مان نیامد وبه گرمای شدید برخوردیم.کار را تعطیل وبه مقر برگشتیم.
صبح زود با چندتا از بچه ها آماده شدیم تا محل دیروز را کمی بیشتر وبا دقت بگردیم.علی آقا با مانیامد ولی کلی سفارش کرد که خیلی مواظب باشیم.
تا ظهر مشغول بودیم.اثری از پلاک نشد،از یک طرف گرما وآبی هم برایمان نمانده بود.و برگشتیم.
در راه یکی از لاشه های مین های پدالی را آتش زدیم و زود فرار کردیم که باعث انفجار شدیدی شد.علی آقاخودش را به ما رساند.فکر کرده بود برایمان اتفاقی افتاده است.ما هم با دیدن علی آقا خیلی خجالت کشیدیم.به خاطر حالش با ما نیامد.ما هم نگفتیم که انفجار از طرف ما بوده و اظهار بی اطلاعی کردیم. ص۱۵۵
✍ خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام استاد مهدی امینی
✅
کانال رسمی اندیشکده راهبردی فتح