#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴 در بیمارستان ماندن،سخت اذیتم می کرد.هر چه به دکتر التماس کردم،مرخصم نکرد.مجبور شدم به هر ترتیبی است از بیمارستان بروم.
مراسم علی آقا یکی پس از دیگری انجام می شد.خانواده ام،از شنیدن شهادت علی آقا سخت نگران شده بودند.بعد از دو روز با آنها تماس گرفتم.آنها را از دل نگرانی در آوردم.
از بیمارستان به طرف دوکوهه حرکت کردم و از آنجا نیز به طرف تهران رفتم.
از فرودگاه مستقیم به منزل علی آقا رفتم.بچه ها هماهنگی های لازم را انجام داده و آمبولانس جلوی درب فرودگاه منتظرم بود.
مراسم شب سوم علی آقا تمام شده بود.به غیر از چندتایی از رفقا همه رفته بودند.دیگر دلم طاقت نیاورد.شبانه با یکی از بچه ها رفتیم بهشت زهرا(س) سر خاک علی آقا.
برای استراحت به شهرمان خلخال برگشتم.یک هفته ماندم،بعد از بهبودی کامل دوباره به منطقه برگشتم.
هر جا می رفتم،دلتنگی عجیبی سراغم می آمد.سکوت مرگباری منطقه را فرا گرفته بود.هیچ یک از بچه ها دیگر آن شور و نشاط را نداشتند.ما با اینکه خودمان در درون به هم ریخته بودیم،ولی ظاهر را تا حدودی حفظ می کردیم.ص۲۱۱ و ص۲۱۳
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام مهدی امینی
✅
کانال رسمی اندیشکده راهبردی فتح