📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_سی_یکم بعد از دستگیری دختر مروارید ثمین هم دستگیر شد و نام خیلی از اطرافیانش را لو داد ... ترابی ها توانستند با یک نقشه حرفه ای به گروه مروارید نفوذ کنند و مهدا بتواند نقش بازی کند .... سجاد همچنان پیش می رفت و پل های پشت سرش را خراب میکرد اما نیرو های امنیتی دستگیری ثمین را آنقدر عادی جلوه دادند که سجاد هیچ تلاشی برای پیگیری نکرد . در این میان تنها کسی که نگران ثمین بود امیر و هیراد بودند ، یک برادر و یک عاشق ... ثمین اعتراف کرده بود بزرگترین دلیلی که با آنها همکاری میکرده گرفتن اقامت در یکی از کشور های اروپایی بوده و اینکه وارد سیستم ضربه زدن به نخبه هایی مثل محمدحسین بخاطر علاقه اش به او بوده و هر چه تلاش کرده نتوانسته قلبش را تصاحب کند برای همین خواسته به او صدمه بزند . مهدا با خواندن اعتراف های ثمین آزرده شد چرا که او در بخشی از اعترافاتش نوشته بود از مهدا متنفر بوده و برای همین میخواسته از تمام دختران چادری انتقام بگیرد . مهدا با اجازه سید هادی به دیدن ثمین رفت او باور نمی کرد مهدا را در آن لباس ببیند و با تعجب به او خیره شده بود که مهدا گفت : سلام ثمین ـ س....سلام ـ خوبی ؟ مشکلی نداری ؟ ـ نه ـ با غذای اینجا مشکلی نداری ؟ یادمه معدت ضعیف بود ـ نه مشکلی نیس تو اطلاعاتی هستی ؟ ـ نه ، من پاسدارم ـ چرا اومدی اینجا ، نکنه می خوان اعدامم کنن که تو اومدی ؟! مهدا ؟ حرف بزن ! میخوان اعدامم کنن ؟ حرفامو باور نکردن ؟ بخد.. ـ نه قرار نیست کسی اعدامت کنه ، این حرفا چیه ! ـ پس تو .... ـ من بعنوان یه هم کلاسی اومدم ببینمت و یه چیزی بهت بگم ـ خب ؟ ـ ثمین اگه کمکمون کنی توی دادگاه خیلی به نفعت تموم میشه ـ من همه چیزو گفتم ..هر چی میدونستم ادامه دارد ...