💞 سجده_عشق
نوشته:عذراخوئینی
قسمت دوم
نگاهی به اینه انداختم اوف چه جیگری شدم! تیپ مشکی هم بهم می اومد ظاهرم مثل همیشه عالی بود مانتوی کوتاه باساپورت، موهام رو دورشانه ام پخش کردم بقول دوستم اگه گونی هم بپوشم بازم خوشتیپم لبخندرضایت بخشی زدم واز اینه دل کندم...
بخاطر کار بابام دیرحرکت کردیم به مراسم خاکسپاری نمی رسیدیم عموم اینا زودتررفته بودند ولی قرارشد سارا با ما بیاد که البته هنوز راه نیوفتاده خوابش برد! منم برای اینکه حوصلم سرنره سری به فیس بوک ولاین زدم مسعود همگروهیم کلی جوک وعکس بامزه برام فرستاده بود یکیش خیلی باحال بودصدای خندم رفت هوا . مامان باعصبانیت به سمتم برگشت! منم حق به جانب گفتم : واچیه مگه به جوک خندیدم ایرادی داره؟! شرمنده که نمی تونم تریپ غم بردارم اصلامی خوام برگردم خونه!
سارا دستش رودورگردنم انداخت_عزیزدلم ماکه حرفی نزدیم فقط من یکم سکته کردم که اونم اشکالی نداره فدای سرت ! ازلحنش به خنده افتادیم
کلا شگردم این بودهرموقع خرابکاری می کردم شرایط روبه نفع خودم تغییرمی دادم....
نگاهی به بالا و پایین کوچه انداختم پر ازماشین بود و جای خالی پیدا نمی شد تاج گلی کنار در قرار داشت صوت خوش قران وصدای گریه هایی که ازخونه می اومدباهم امیخته شده بود هرقدمی که برمی داشتم سنگینی روی قلبم احساس می کردم نوشته اعلامیه توجهم رو جلب کرد
_جانباز شهید سید هاشم...!! پس چراکسی دراین موردچیزی نگفت؟ به عکس خیره شدم ! چهره مهربان و نورانی اش حیرت زده ام کرد حس می کردم سالهاست می شناسمش! بی اختیارقطره اشکی ازگونه ام سرخورد
باصدای مامان به عقب برگشتم که همزمان نگاهم به دوچشم جذاب وگیرا دوخته شد عجب شباهتی باصاحب عکس داشت...
بانیشگون سارا به خودم اومدم حالا این شازده پسرپیش خودش چه فکری می کرد ؟ داشتم درسته قورتش می دادم وای گلاره گندزدی!
بعدکه رفتیم داخل سارابهم گفت _طرف اسمش محسنه پسرفاطمه خانم ، ولی سیدصداش می کنند اشاره ای هم به خاستگاری سه سال پیش کرد!._ یه خواهرهم داره که دوسال ازش کوچیکتره اسمش لیلاست!.
ولی خدایش خیلی جذاب بود قدبلند و چهارشونه حتی وقتی ازشرم نگاهش روبه زمین دوخت هم برام خاص وجالب بود حیف نبودکه بهش جواب رد داده بودند؟! ازافکارخودم حرصم گرفت انگارنه انگار اومدم مجلس ختم حتی یادم رفت تسلیت بگم !!
ادامه دارد....
کپی فقط با ذکرنام نویسنده ازاد می باشد