قسمت_301 روی صندلی خالی روبه روی من و کنار ژانت نشست: سلام لبخندی زدم: سلام مهندس ساعت ۸ و ۱۰ دقیقه ست بقول خودت خیلی بده آدم آن تایم نباشه! همونطور که محو ظاهر ژانت بود بی تعارف گفت: نمیخواستم بیام ولی... دلم نیومد پس کار خودتو کردی؟ الان راحتی دیگه نه؟! ژانت که گوشش از توصیه های من پر بود لبخندی زد و شمرده گفت: کتی جون من با صحت عقل و اطمینان کافی این تصمیم رو گرفتم پس ازت خواهش میکنم دیگه دراین باره هیچ حرفی نزنیم و شاممون رو بخوریم کتایون عصبی لبهاش رو جمع کرد: باشه باشه و بعد زیر لب به فارسی غرید: هر غلطی دلت میخواد بکن به من چه اصلا! ژانت با اخم ملیحی پرسید: چی گفتی؟ چشم غره ای نثار کتایون کردم و رو به ژانت رفع و رجوع کردم: هیچی عزیزم مثل همیشه چرت و پرت! به چشم غره ی متقابلش توجهی نکردم و به پیش خدمت اشاره کردم تا جلو بیاد و سفارش سرکار رو تحویل بگیره! چشمی بین خطوط منو چرخوند و با غیض گقت: دلم میخواد بهت ضرر بزنم شماره ۱۷ من و ژانت نگاهمون گره خورد و با خنده گفتیم: خاویار! .. _خب بشین روی تخت خوب به حالات من و نحوه ی ادای حروف و کلمات دقت کن اون متنی که دستته رو به ترتیب نگاه کن و با جملات من مطابقت بده میتونی فعلا موقع نماز خوندن همین کاغذ رو دستت بگیری تا حفظ بشی با دستمال آثار آب وضو روی صورتش رو خشک کرد و کاغذ رو مقابل صورتش گرفت: خب من حاضرم شروع کن توجهی به کتایون که به چارچوب در تکیه داده بود و نگاه عاقل اندر سفیهش رو بین من و ژانت میچرخوند نکردم و روی سجاده ایستادم: اول نیت نمازت رو توی دلت یا روی زبان ادا میکنی هر نمازی که هست یادت که نرفته هر کدوم مال چه وقتی بود و چند رکعت بود؟! _نه نه... یادمه _خب مثلا من الان میخوام نماز مغربم رو بخونم با خودم نیت میکنم سه رکعت نماز مغرب میخوانم، واجب، قربتا الی الله تکرار کرد: قربةً..؟! _قربة الی الله یعنی برای نزدیکی به خدا اونجا نوشتم خط اول بعدش تکبیر میگی و شروع میکنی نگاه کن؛ زیر لب نیت کردم و قامت بستم: الله اکبر