آقاي پارسا گفت : ما فکر میکنیم علت اقدام نکردن شـما براي تسـجیل شدن این است که قصد داري با فرد مسـلمانی ازدواج
کنی. گفتم : نه واقعـا اینطور نیست، من دوست دارم هر راهی را که انتخـاب میکنم کاملا از روي عقل و منطق باشـد نمیخواهم از
رويا حساس عمل کنم و یا به خاطر اینکه پـدر و مادرم بهائی هسـتند بهائی شوم. میخواهم تحقیقات وسـیعتري داشـته باشم. چهره
آقـاي پارسـا کاملا به سـرخی گرائیـد و گوئی از عصـبانیت فشار خونش بالا رفت. اما سـعی کرد خودش را کنترل کنـد با این حال
تقریبا با ناراحتی گفت چه تحقیقی؟ بعـد از اینهمه سال که در دامن یک چنین خانواده اي بود هاي و بعداز این همه
افتخار که نصیب بعضی از افراد خانواده تو شده تازه میخواهی تحقیق کنی؟ این حرف را کسی به تو یاد داده، تو هیچ میفهمی چه
میگوئی؟ گفتم من غیر از آنچه در کلاسها فراگرفته ام چیزي نمیگویم مگر تسجیل شدن اجباري است؟خانم پارسا سرفه اي کرد،
صـداي خانم پارسا خیلی سـخت از گلو خارج میشـد همیشه گرفتگی صـدا داشت و مثل کسـیکه آسم دارد خس خس سـینه اش
شنیـده میشـد، سـرش تقریبـا میلرزیـد و وقتی حرف میزد دهـانش کمی از حـالت طبیعی خارج شـده و کـج میشـد، دامن تقریبا
کوتاهی داشت که پاهاي واریسـی اش از پشت جوراب رنگ پاي نازك او دیـده میشـد و رگهاي آبی ورم کرده در آن کاملا پیدا
بود. یـک بلوز آستین کوتـاه پوشـیده و موهـاي مجعـد و رنـگ کرده اش را پوش داده بود. او پس از سـرفه کوتاهی گفت : تو دیگر
احتیـاجی به تحقیق نـداري مگر خـداي نـاکرده حضـرت بهاء را قبول نـداري؟ گفتم: خوب حضـرت بهاء را قبول دارم ولی احساس
میکنم خیلی چیزها هست که هنوز نمیدانم. آقاي صمیمی گفت: عجله نکن من به تو خیلی امیدوارم تو از آن دسته افرادي که بعد
از تسـجیل شدن یکی از بهترین خادمین بهاء خواهد شد. تو استعداد فوق العاده اي داري ، خیلی باهوشی وخوب حرف میزنی شاید
یکی از مبلغان بزرگ جامعه بهائی درجهان شوي. تو تسـجیل شو بعد براي تأیید معلوماتت مطالعه بیشتري کن. به آنها قول دادم که
در اسـرع وقت تصمیم خود را بگیرم. یکی از آنها حدود یکساعت صحبت کرده تا مرا نسبت به آئین بهاء شیفته تر از پیش کند او
از خـدمات بزرگی که افراد بزرگ در اینجا معه کرده انـد و به گفته خودشان جان شانرا در این راه قربانی کرده اند گفت : از تاریخ
پیـدایش ایـن ظهـور میگفت که عـده زیـادي در اثر شـکنجه هاي مسـلمانان یـا کشـته شـده و یـا تـا آخر عمر عـذاب
کشـیده اند. او به پـدر بزرگ خود من اشاره کرد و گفت: پـدر بزرگت یکی از شـهداي خوب ماست او وقتی بهائی شد و مثل سابق
که مسـلمان بود دیگر در ماه رمضان روزه نمیگرفت مسـلمانان او راشـکنجه کردند و در ایام روزه داري ما سـیر زیادي به خورد او
دادند و او را کشـتند! او درحال صـحبت از تمام توان خود استفاده کرد تا مرا تحت تأثیر قرار دهد و با مظلوم نمائی، بهائیان را براي
منعدهاي ستمدیده و مورد ظلم واقع شده معرفی نماید. گرچه شنیدن این صحبتها برایم تکراري بود اما ناخودآگاه تحت تأثیر قرار
میگرفت