از چی حرف میزنی؟
ارمیا از من چھ میداند؟ اصلا ارمیا کیست؟ دلم میخواھد از دستش فرار کنم؛ ترسیده ام
نترس! باور کن من پشت توأم. چرا زودتر نگفتی؟ باید خودم بفھمم؟
من نمیفھمم چی میگی. ولم کن
نمیکنم. میدونم یکچیزایی درباره ی ستاره فھمیدی؛ میدونم الان تحت نظری؛ حتی بیشتر از
خودت، میدونم ممکنھ جونت در خطر باشھ و حتی بخوان حذفت کنن. میدونم اگھ بفھمن با
اطلاعات ایران ھمکاری میکنی سرتو میکنن زیر آب
بلند میشوم کھ بروم. از ارمیای مرموز میترسم. ارمیا دستم را میگیرد
گفتم کھ، نترس! من ھمھ چیزو میدونم. خواھش میکنم آروم باش. لازم نیست چیزی رو ازم قایم کنی، بشین تا باھات حرف بزنم
یعنی بھ ارمیا اعتماد کنم؟ شاید ارمیا ھم از دار و دستھ آریل باشد! زندایی راشل حرفی از ارمیا
زد؟ نزد! باید بروم بھ لیلا بگویم ارمیا از کجا میداند ماجرای ایمیلھا را. مگر نگفتند دورادور
ھوایم را دارند؟ الان این چھ جور حفاظتی ست کھ از یکطرف تھدید میشوم و از یکطرف
برادرم درباره تھدید جانی ام حرف میزند؟ نباید یکدستی بخورم. شاید چیز زیادی نمیداند و
میخواھد از زیر زبانم بکشد. ارمیا روبھ رویم میایستد. حالا حتی از نگاه کردن بھ صورتش ھم
واھمھ دارم. من کجا ایستاده ام؟ مقابل چھ کسی؟
دو دستش را دوطرف صورتم میگیرد اما تلاشی برای بالا آوردن سرم نمیکند. صدایش
مھربانتر میشود و میگوید
بھ من اعتماد نداری شازده کوچولو؟
ھمیشھ نھ اما بیشتر وقتھایی کھ میخواست برای کاری قانعم کند و دلم را بھ رحم بیاورد
اینطور صدایم میزد. لبم را میگزم ولی فایده ندارد و اشکی کھ تا الان در چشمانم جمع شده
بود، میچکد روی دستانش. با ملایمت خاص خودش دوباره مینشاندم و مقابلم زانو میزند.
سعی میکند بھ چشمانم نگاه کند
اریحا منو نگاه کن ! منم ! ارمیا ! برادرت ! چرا غریبھ شدی با من؟
آه میکشد و سرش را روی دستھایم میگذارد و میگوید