مداح زبان حال حضرت زینب (علیھا السلام) را میخواند و من وقتی بھ خودم می آیم چقدر دلم میخواھد مثل زینب بلند گریھ کنم. بقیھ صورتم خیس شده و دارم ھمراھش زمزمھ می کنم مداحی را نمیشنوم. با ھمان دو بیت میشود یک ساعت اشک ریخت. آدم نباید معطل بشود کھ مداح چھ میخواند، باید خودش بجوشد و بخواند بر مشامم میرسد ھرلحظھ بوی کربلا جمعیت با ھم فریاد میزنند حسین چقدر این دو بیت را دوست دارم. مخصوصا فریاد «حسین» کھ از جمعیت برمیخیزد را. انگار خواھند مزدشان را اینجا بگیرندھمھ می بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا حسین انگار ھمھ دارند میگویند کربلای ما فراموش نشود آقاجان! نرویم میمیریم. حتی من کھ فردا عازمم ھم میترسم. کربلا رفتن یک فرآیند خاص است. تمام دنیا کھ نخواھد، کافیست حسین بخواھد تا بشود. و اگر حسین نطلبد، ھمھ دنیا ھم بسیج شوند نمیتوانند کاری کنند. برای ھمین است کھ تا زمانی کھ پایت بھ کربلا نرسد و چشمت بھ گنبد روشن نشود، دلت آرام نمیگیرد و دائم در ھراسی کھ نکند ارباب نطلبد و نشود و آرزوی کربلا بر دلم بماند؟ تشنھ ی آب فراتم ای اجل مھلت بده حسین تا بگیرم در بغل قبر شھید کربلا انگار ھمھ مثل من،سینھ زنھا "حسین" آخر را کشدارتر و بلندتر میگویند و صلوات میفرستند میترسند این محرم آخرشان باشد و کم بگذارند نمیدانند تا محرم بعدی زنده اند یا نھ و مینمی در حسینیھ با زینب و مریم خانم کھ چند روز دیگر عازم کربلا ھستند خداحافظی میکنم. زینب ھم مثل من در خوف و رجاست کھ نکند پایش بھ کربلا نرسد، برای ھمین تندتند التماس دعا میگوید عزیز و آقاجون مرا تا خانھ میرسانند و ھمانجا خداحافظی میکنیم. در دل آرزو کنم