🕊 قسمت ۴۴۸
گوشیام را درمیآورم ،
و از طریق همان بدافزار، تمام حسابهای کاربری و تماسها و پیامهای احسان را برای صدمین بار چک میکنم.
از اول هم انتظار نداشتم ناعمه،
احسان را در جریان جزئیات نحوه آمدنش به ایران بگذارد.
میدانند احسان دیگر مثل قبل سفید نیست ،
و برای همین، الان سه روز است که ناعمه هیچ تماسی با احسان نداشته.
احسان هم این را میداند؛
چون هیچ اعتراضی به این موضوع نکرده و برای ناعمه پیام نداده.
به جواد سپردهام حواسش به احسان باشد؛ هرچند بعید میدانم کسی بیاید دور و برش و خودش هم کار غیرعادیای بکند.
از چند روز پیش به محسن گفتم ،
عکس و مشخصات ناعمه را بدهد به مرزبانیهای تمام کشور تا اگر وارد شد، متوجه شویم.
محسن عکس ناعمه را که دید،
جا خورد. نمیشناختش. سرخ شده بود مثل همیشه و میخواست بپرسد این آدم به کجای پرونده ربط دارد؛ اما نپرسید
و من خیلی سفت و محکم برایش شرط کردم که احدالناسی نفهمد این ماجرا را.
در تمام عمرم،
هیچوقت به اندازه الان احساس تنهایی و آچمز بودن نداشتهام. اگر تیم عملیاتی را دستگیر نکنم، میافتند به جان مردم،
اگر دستگیرشان کنم هم دیگر دستم به ناعمه نمیرسد؛
از سویی همان نفوذی سریع یا آزادشان میکند یا حذف.
کمیل روبهرویم نشسته و میگوید:
- خب یه موقعی دستگیرش کن که ناعمه توی تورت باشه. فقط قبل از این که شلوغ بشه باید ناعمه رو گیر بیاری.
ذهنم کمی بازتر میشود.
باید قبل از تاریک شدن هوا ناعمه را پیدا کنم.
میپرسم:
- چطور؟
- اون رو خدا جور میکنه برات.
سرم را تکیه میدهم به کف دستانم.
نبض میزند. قلبم به رسم این روزهای اخیر، ناگاه پر میشود از یک درد عجیب و کوتاه؛ مثل یک ستاره دنبالهدار.
دردی که نه از فشار عصبی ست و نه آلودگی هوا؛ شوق است.
نمیدانم شوق به چه.
انگار قلبم منتظر یک اتفاق است؛ اتفاقی که خودم از آن خبر ندارم.
به قول حاج قاسم، یقیناً کله خیر.
دوباره به تصویر آقا زیر شیشه میز نگاه میکنم. انعکاس چهره خودم را میبینم که افتاده پسزمینه عکس آقا.
موبایلم زنگ میخورد.
امید است که مثل چند روز اخیر، زنگ زده تا بگوید:
- آقا، این چند روز هم کسی با این مشخصات که گفتید از مرز زمینی وارد کشور نشده.
همین است که حدس میزدم.
میگوید و قطع میکند. احتمالات مختلف در ذهنم ردیف میشوند: ناعمه چهرهاش را تغییر داده، از مرز زمینی وارد نشده،
غیرقانونی وارد شده،
نشتی از محسن است و ناعمه فهمیده دنبالش هستیم...
اگر نشتی از محسن باشد...
- ناعمه رو از دست نمیدی. چون آخرش نمیفهمه تو از کجا فهمیدی داره میاد ایران.